ستاره يي که در آسمان مي تابد
شايدتنها ترين بهانه ييست
که دلتنگی زنده گي را تفسير مي کند
خداي من اگر ستاره گانت در آسمان نمي بودند
و ماهتابت در قرغه
و بامداد ت در بدخشان
و گلهايت در پغمان
چشمان من به تماشاي چه بيهودگيي سرگردان مي بودند !
تو چرا خاموشي
کسي صداي باغچه را در گلوي درختان خفه مي کند
کسي آب را در رودخانه هاي تشنه گي زنداني کرده است
و خورشيد ،
در دوزخ دموکراسي قبيله تبعيد شده است
ستاره گان تو در آسمان مي لرزند
شايد کسي مي آيد
با بيرقي بر افراشته به نام تو
تا برچهرهء عشق تفي بيندازد
جهان پر از آفريده هاي بد توست!
و من ازشعر هاي بد خويش پشيمانم
خدای من !
اين سان که تاريکي در پشت خانه ء من اتراق کرده است
من پروانه هايم را
به ديداری چه فانوسي بفرستم