درى ميان آيينه وامى شود تا زنى با چشمان نزديك بين
به سمت گرد سوزى از غبار بيايد،
با النگوهاى فراموشى اش.
در قاب تاريك،
مردى ميان داروهاى عكاسى تجزيه مى شود
و گردى چشمانش ديگر سياه نيست .
چراغ را روشن كن.
و چون ماهى خميده،
از اولين تربيع شب عبور كن .
تا كنار پرده اى،
كه آن سوى آن،
مردى از برابر سايه ى خويش ناپديد شد.
در آيينه، گرد سوزى بالا گرفته است
و زنى از درگاه تاريك،
مى گذرد.
از كتاب باغى در متقار بلبلى محمد باقر كلاهى اهرى
آهاى!!
بگو تا دوستت بدارم بدان تا برايت بگذرم از جان خويش
ديدى! ديدى ! ديدى!
درها بسته بود ، دهان ها بسته بود
و زنجيره دراز حرف ها
در سياهى پشت پاهاى تو زنگ مى زدند
و پروانه هاى پژمرده از بوى كدام گل ، مى خواستند كه ديوانه شوند
وقتى تو نبودى كه من بگويم دوستت مى دارم
اگر چه دشنه هاى سكوت ميان حرف هايم مىآمدند
و مثل قبيله اى حسود تا بيابان را تفتيش كنند
در آن راهرو دراز
دربان ها با كليدها مى آمدند و مى رفتند
سگ ها نواله هاى سرشب شان را داشتند مى خوردند
و مشك ها در گرماى سرشب تبخير مى شدند
جداً كسى نبود به جز ما
كه اسب هاى لاغرمان را كنار چشمه آب مى داديم
و حرف مىزديم
و مى گفتيم : قبيله را ولش
كوه را بگذار
و دشت را بگير و برو
برو! برو ! برو !
برو تا بتوانى بروى
براى كسانى كه به روزها مى چسبند
چى بفرستند فرشته هاى خدا
چى توى كاسه ى اون ها بگذارن پيمانه چى ها
و چه احساسى به آنها ارزاني كنن
وقتى واقعاً هيچى نيست تا از اون ها بهتر باشد ، مثلاً
و روى دود سيگارها كه خم مى شوند
پشت پايشان را سوسك ها مى خورن
و آنها مى گويند : كى بود !
راز اين حرف ها را خودت مى فهمى
كه پيام مى فرستي در خواب
پيرمردى را كه وزنش سنگين شده ميگى : آهاى !
و صبح كه روى حرف هايش باران مى بارد
از جنگل مى آيى و صداى شيهه ى اسب شنيده مى شود
بچه ها مى گوين : بابا كى بود ؟
_ هيشكى نبود ، كسى نبود ، هيشكى نبود
يكى بود يكى نبود
و ستاره اى كه سوخت يادش بخير .
از كتاب ديو و پرى محمد باقر كلاهى اهرى
شايد درست نباشد كه در نوشتار ابتدا به ساكن هنوز نه چيزى گفته اى و نه نوشته اى ، مخصوصاً وقتى بحث جدى را مى خواهى دامن بزنى با شعر شروع كنى اما حال كه خود معتقد به اين امر هستم كه بايد از منظر و ديدهاى بازتر به حوزه نوشتن و آفرينش واژه پا گذاشت شايد بد نباشد در نوشتن مقاله هم فرم به ظاهر متفاوتى را بياورم هر چند در ميانه ى مطلب ناگزير از آوردن شاهد خواهم بود پس به شهادت شاهد و شاهدهايى كه خواهند آمد با شاهدى قوى در ماهيت فضا خواهيم چرخيد تا به انعكاس نور وقتى مى تابد و مى توان آن را از وجوه مختلف نگاه كرد ما هم به ادبيات ودر كل به نوشتن نگاه كنيم. شايد توانستيم چشمان خود را براى ديدن تصوير به شيوه اى ديگر هم تربيت كنيم .
نوشتن يك يا چند واژه در كنار هم فضاى هنرى و بهتر بگويم فضاى بصرى خلق نمى كند . همان طور كه آوردن افعال زير هم و شكستن بى مورد ظاهر واژه تا بتوانى به زور مفهوم را منتقل كنى هم كار خاص و در واقع كارى نيست كه در محدوده ادبيات بگنجد. يك واژه بايد بتواند به نيروى قدرتمندى كه او را به خدمت گرفته و ساخته است و البته منظور ساخت متافيزيكى واژه است ، تن دهد و واقعيت و تصويرهاى غنى شده و سنگين ازانرژى نهفته در لايه هاى پنهان خود را در اختيار نويسنده قرار دهد. بيرون يك مطلب تصوير ساده و شايد دست يافتنى آن را به خواننده و يا شنونده مى دهد و راه يافتن به درون سطرها و حركت به پشت شكل واژه ها چيزى است كه بايد در يك نوشته اتفاق بيفتد تا قابليت ساخت و ساحت حضور بيابد . واژه اگر فقط در يك روند خطى حركت كند در واقع ما هيچ كارى نكرده ايم جز وقت تلف كردن. بعد دادن به واژه آفرينش فضا است ، جايى كه ما به آن وارد مىشويم تا اثرى را جداى از خواندن با ديگر حواس خود لمس كنيم . بنا را براين مى گذاريم كه نويسنده در درون خود به قابليت واقعى رسيده است و اداى چيزى را كه نيست در نمى آورد و محصول مشترك كارخانه هاى داستان نويسى و شعر نويسى نيست آن هم در قاعده انبوه .
از سير خطى و تصوير ساده يك واژه با او به راه مى افتيم و به ابعاد مختلف آن مى رسيم تا جداى از حجم هندسى يك اثر به بعد چهارمى هم كه در يك شعر مى توان به آن رسيد ، پا بگذاريم .
1- واژه در شكل روزمره
هر واژه اى به اندازه وسع خود و دايره حضورش صاحب تصوير است. تمام آن چه كه مى بينيم و تمام آن چه كه مى شنويم و تمام آن چه كه در طول روز با هم مى گوييم از اين قاعده پيروى مى كنند . ما براى رساندن خواسته و تقاضاى خود از كمترين واژه و رسا ترين بايد استفاده كنيم . با كوتاهترين جمله خواسته خود را به زبان بياوريم تا در كمترين زمان به نتيجه برسيم .
مانند زمانى كه منتظر تاكسى هستيم و مقصد خود را مى گوييم .
هر چه خواسته به سمت درون متمايل شود كلمه انتخابى داراى بعد حسى بيشترى مى شود. و ما را آرام آرام به جنبه هاى ديگر خود هدايت مى كند ، ما در واقع از تصويرها و انرژى كه واژه از خود رها مى كند متوجه نوع ارتباط و چگونگى حسى كه به ما دست مى دهد ، مى شويم .منتهى چون به تكرار آن را در زندگى تجربه مى كنيم كمتر به واقعيت پى مى بريم و فعل و انفعالى كه در درون يك واژه و يا واژه ها رخ داده است را نمى بينيم. اينجاست كه رفتار هم گاه به جاى زبان آوايى به ابزارى سودمند تبديل مى شود و ما را دربيان خواسته و نياز خود كمك مى كند. يك نگاه ، به جاى توضيح و يا يك حركت مانند تند بلند شدن به جاى آوردن واژه هايى كه دلالت بر خشم كنند و هزاران چيز ديگر . در واقع ما از ماهيت متفاوت زبان استفاده كرده ايم ولى بدون شكل آوايى آن ، چيزى كه آن را زبان رفتار مى نامند.
2 - واژه در فرايند تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى
در نوشتن بايد واژه از شكل ساده و بيرونى خود به سمت تصويرهاى درونى خود حركت كند. ما شكل ديدارى واژه را داريم و از ساخت بيرونى او متوجه جايگاه دستورى آن مى شويم و تصوير مشخصى در ذهن ما با ديدن ، خواندن و يا شنيدن آن ترسيم مى شود . پس نوشتن تا اينجا همان نقاشى واج ها و واژگان انتخابى است و كارى است كه از شروع مرحله آموزش در مدارس به كودكان آموزش داده مى شود تا در مراحل بالاتر به ساخت كلمه ها و درست تر آنان در كنار هم برسد. ما در اينجا هنوز چيزى را خلق نكرده و نيافريده ايم . با همان ساخت، واژه را به خدمت گرفته ايم تا بتوانيم خواسته و يا منظور خود را منتقل كنيم. آن چه ماهيت و فرايند درونى را به دست مى دهد حركت واژه در لايه هاى ديگر است تا به نمايش تصويرهاى ديگر خود برسد و در واقع با هر بار خواندن به ماهيت و فرايند متفاوتى از ساحت حضور خود در ذهن مخاطب تن دهد.
فرايندى كه مثلاً در شعر حافظ اتفاق مى افتد و خواننده با هربار خواندن به دركى ديگر تن مى دهد ولى مثلاً در شعر شاه نعمت الله ولى اتفاق نمى افتد. منظور ماهيت حضور واژه است نه معناى ظاهرى كلمات و يا واژگانى كه به صرف حضور تفكراتى خاص جهت معنايى مى دهند.
به شعرهايى كه در ابتداى نوشتار آورده شده است دوباره نگاه كنيم :
هركدام از واژگان در شكل بيرونى خود جدا از بافت جمله مى توانند در هزاران جمله ديگر حضور پيدا كنند و جمله هاى جديد بسازند. وقتى در مرحله انتخاب اوليه ذهن شاعر، انتخاب مى شوند در ساخت بيرونى در كنار ديگرواژگان انتخابى به چينش دستورى خود مى رسند و صاحب اندام واسكلت خاصى مى شوند كه تنها در همان جمله ها كه نويسنده مى خواهد شناسنامه مستقل دارند و صاحب چهره ى فيزيكى خود مى شوند. اين كارى است كه ما در مراحل اوليه از درك طول وعرض واژه انجام مى دهيم ، در واقع ما براى دايره واژگان خود مساحت ومحيط ديدارى را رسم مى كنيم تا آن ها در سطح حضور قابليت ديده شدن و به نمايش گذاشتن اولين چهره خود را بيابند.
( چراغ را روشن كن/ )
( در آيينه، گرد سوزى بالا گرفته است/ )
( بگو تا دوستت بدارم بدان تا برايت بگذرم از جان خويش / )
( چهره اى برنزى و مويرگ هايى بنفش
صورت صافى به شيوه ى ماياها
به رنگ زعفران و علف / از كتاب مهر ، كامران مير هزار )
( بانويى مخملى
شاهزاده اى در لباس دخترانى كه از جنوب آمده اند
او را در عكس ها ديده بودم
هم به آسمان نگاه مى كرد
هم تمام اندام من ورانداز مى شد .../ از كتاب مهر، كامران ميرهزار )
مى توان نمونه هاى بسيارى از طرح يك واژه آورد كه از ماهيت بيرونى خود در يك حركت نرم و نامحسوس جدا مى شوند و شاعر يا نويسنده آن را در ابعاد گوناگون حضور به كار مى گيرد. در ابتدا به طرح ابتدايى اين كلمه ها نگاه كنيم.
تصوير هر واژه در خود و در كنار ديگر واژگان ، واژه به راحتى خود را معرفى مى كند و نقش اوليه خود را به ما نشان مى دهد. ما تصوير ساده او را بى هيچ زحمتى باز مى يابيم و او را از ديگر تصويرها جدا مى كنيم. چراغ / روشن/ گردسوز/ آيينه/ بگو در گفتن / چهره/ برنزى / مويرگ / بنفش/ زعفران/ علف / جنوب / اندام / آسمان / نگاه مى كرد/ و… هر كدام از واژگان در فرايند تصويرى خود شركت مى جويند و به راحتى به زبان آورده مى شوند و در فاصله خوانده شدن تا ذهن مخاطب تصوير خود را رسم مى كنند . بنابراين ما در اولين قدم مى توانيم سطح قابل تعريفى را براى آنان ببينيم. مجموعه واژگان وقتى مى تواند خود را از سطح بكند و صاحب حجم هندسى وار شود كه نويسنده او را در خود و در واقع در ذهن خود به پالايش برساند و درارتفاع مناسب و لازم مورد نظر واژه ضرب كند تا واژه در فرايند حجم گونگى خود به يك درك جدا از سطح برسد و خود را از منظر بالاترى به نمايش بگذارد. اين كار با حركت واژه در فضاى مورد نظر همراه مى شود يعنى جايى كه به راحتى واژه در سطر به راه مى افتد و حركت يا كنش خاصى را به نمايش مى گذارد. خواننده يا مخاطب ناخودآگاه خود را در جريان شعر و درك آن قرار مى دهد بدون آن كه مبدا حركت را متوجه شده باشد و يا زمان اين اتفاق را در شعر بتواند بيابد. اين حركت بايد سيال و نامرئى باشد تا شاعر و يا نويسنده بتواند فضاهاى سخت را هم به راحتى در سطرها بسازد و واژگان بدون هيچ مقاومتى تصويرهاى متفاوت و يا سخت خود را در اختيار او قرار دهند.
دوباره سطرهاى انتخابى بالا را نگاه كنيم تا به حركت نرم در ارتفاع واژه هاى در كنار هم و يكى شده ى آن ها وارد شويم:
در آيينه، گرد سوزى بالا گرفته است . ( به امتداد شعله و طول آن در واژه ى بالا گرفته است دقت كنيد و مكان اين اتفاق در واقع جايى كه ما بايد طول شعله را ببينيم و شايد حتا براى آن به راحتى بتوانيم رنگ هم در نظر بگيريم . شعله بالا در گرد سوز غالباً به رنگ زرد كه كمى به نارنجى مى زند ديده مى شود)
چهره اى برنزى و مويرگ هايى بنفش
صورت صافى به شيوه ى ماياها
به رنگ زعفران و علف … . ( تصوير چهره با رنگ برنز كه ماهيت مجسمه را به ذهن متبادر مى كند با رنگ مويرگ بنفش صاحب ارتفاع مى شود كه ناخودآگاه توقع زنده بودن را در ذهن بيدار مى كند و با واژه ى صاف خود را به لطافت بودن مى رساند و در واژه مايا ماهيت متافيزيكى و ماوراء الطبيعه براى خود كسب مى كند ، كه در قسمت بعدى در مورد اين ارتباط متافيزيكى واژگان در مكان هاى كيهانى بحث خواهيم كرد، و سپس با رنگ زرد متمايل به نارنجى گرماى ابتدايى خود را در سطر رها مى كند و با خاصه ى علف و رنگ آن زنده بودن خود را در ماهيت و ساحت انسانى آشكار مى كند . تصويرى كه گوشه هاى آن در كيهان است و همان گوشه ها اتفاقاً پايشان بر زمين است .)
ما تا اينجا هنوز واژه را فضاى مورد نظر به كنش وادار نكرده ايم ، اين فرايند در قسمت و يا قسمت هاى ديگرى مى تواند شكل بگيرد ، ذهن نويسنده در فرايند زيست شناسى خود بر اساس يك قاعده ساده زيست شناسى توسط محرك ( كه واژه است ) تحريك مى شود و به آن بايد پاسخ بدهد . اين پاسخ در واقع مى تواند حذف واژه ، تغيير آن و يا تعيين جايگاه آن باشد . جايى كه واژه بايد بنا به درخواست يك يا چند تصوير خود را در فرايندهاى مختلف خواندن آشكار كند. واژه ، خوانده شده است و ذهن ، خواننده است . اين دو با دو طيف متفاوت از دو سطح تقاضا كنار هم قرار مى گيرند تا مكان فرضى مورد نظر را به تصوير بكشند.
ما در اينجا بايد خود را به درك جديدى از واژه برسانيم و آن آفرينش است در فضا سازى وقتى كه مكان ابتدايى اين فضا در تراكم انرژى ذهن ، واژه و مابعدالطبيعه است .
3 - فضا در فرايند ديگرگونه
واژه از حجم هندسه وار خود بيرون آمده است و در واكنش هاى ديگر بايد شركت كند . در واقع اينجا ديگر واژه در واقعيت مستقل خود وديگر واژگان همراه با ساحت ذهن نويسنده در يك امكان جديد حاضر مى شود و با تغيير طيف انرژى خود و تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى از شكلى به شكل ديگر به حركت در مى آيد و در اين حركت هربار تصويرهاى ديگرى از خود را مى آفريند ،اين امكان ،متفاوت بودن و از سطحى به سطح ديگر دائم در حركت بودن را به شكل بيرونى واژه مى دهد. خواننده با هربار خواندن خود را مى تواند بر اساس ذهن متراكم خود در آن لحظه در تصويرهاى جديد از يك متن قرار دهد و به فرايندهاى متفاوتى دست بيابد.
اينجا ما ديگر سه دنيا يعنى، واژه و يا اختصاراً زبان ، نويسنده و متافيزيك نداريم بلكه همگى با حفظ واقعيت مستقل خود چهره هاى تبديل شده به يكديگر هستند . يك دنيا با ابعادى غير قابل تعريف از نظر اندازه گيرى مگر زمانى كه به رها شدن انرژى اين مكان ها و تصويرها در ذهن برسيم تا بتوانيم شدت و ضعف اين فرايند را به قدرت درك برسانيم. اين امكان تنها در دو سطر از يك شعر يا چند سطر خلاصه نمى شود در واقع اين تنها جايى است كه زبان شعر با بافت كلى حاكم بر شعر بايد يكى شود و در ساخت و ساحتى يكپارچه شركت كند . اين حضور بايد راحت و بدون سكته هاى تصويرى باشد تا زبان در ماهيت جذب ودفع انرژى فعال بماند. متن در اين صورت به زمان حضور خود دست مى زند يعنى جداى از زمان تقويمى براى خود زمان جديدى را تعريف مى كند كه در واقع اين زمان همان زمان كيهانى است. جايى كه ابزارى براى سنجيدن آن نداريم و تنها مى توانيم قسمت هايى از آن را درك كنيم .
متن در اين مرحله بايد بتواند از وضوح ديدارى برخوردار شود و همين طور از زواياى مختلف به تبديل هاى متفاوت و شايد متناقض از خود فرصت حضور بدهد. در واقع ما به راحتى وارد متن شويم و در حضور ذهن خود به آن نگاه كنيم و از امكان هاى تصوير و درك آن بهره مند شويم .
( راز اين حرف ها را خودت مى فهمى
2 - واژه در فرايند تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى
كه پيام مى فرستي در خواب
پيرمردى را كه وزنش سنگين شده ميگى : آهاى !
و صبح كه روى حرف هايش باران مى بارد
از جنگل مى آيى و صداى شيهه ى اسب شنيده مى شود
بچه ها مى گوين : بابا كى بود ؟
هيشكى نبود ، كسى نبود ، هيشكى نبود
يكى بود يكى نبود
و ستاره اى كه سوخت يادش بخير. )
( چشم بسته ام
چشمانم را بسته ام
تا ديگر اشك به سراغم نيايد
مى خواهم از جلوى همه ى گلوله ها فرا ر كنم
از جايى كه بارها شهيد شدم
بر خاستم
دوباره شهيد شدم
مى خواهم از لاى همه ى نقاشى ها محو شوم
از حركت مضطرب تاش ها
از قلم موها
حتا از نگاه گريان كسى كه مرا نقاشى مى كرد . كتاب مهر )
( گر چه مى گفت كه زارت بكشم مى ديدم
كه نهانش نظرى با من دل سوخته بود …
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد … ، حافظ )
( و اين سادگى روزهاى رفته است روزهايى كه مى روند
و باقى مى ماند از آنها فقط همين چهره هاى مغمومى در دو سمت
و صداهاى خسته اى در دو سو
و ما كه روى لغت ها مكث مى كنيم
هرگز نمى فهميم چى گفته ايم
و پاسخ ما چيست
در ميان اين گيرو دار
آب ها از خروش مى افتند
و ابرها مى دوند
روزها مى آيند و خروس ها صدا مى كنند از دور
از دور تو اگر مى آمدى
كسى به شادى من نبود . كتاب ديو و پرى )
در اين شعرها تصوير بيرونى وظاهرى كلمات را در كنار ساخت يكدست و ظاهراً ساده آن ها كه قرار بدهيم به راحتى تصويرها ما را از سطح به ارتفاع حضور هدايت مى كنند جايى كه مثلاً : پيام مى فرستى در خواب / تا سطر چهارم كه ناگهان ما در ابتداى درك بيرون آمدن ازيك جنگل هستيم تنها با يك صدا / از جنگل مى آيى و صداى شيهه ى اسب شنيده مى شود / تا روايت ساده ى / يكى بود يكى نبود / و تلنگر پايانى كه ما را در فضا رها مى كند تا خود را به آرامى برگردانيم ، با / وستاره اى كه سوخت يادش به خير . ما در ارتفاع حضور واژه ها به راحتى پيش مى رويم و در فرايند تبادل تصوير و انرژى قرار مى گيريم. رابطه ى متافيزيكى زبان شعر را نگاه كنيم ، ما با خواندن شعر بدون آن كه زمان حضور خود را حدس بزنيم به شعر وارد مىشويم و از زواياى مختلف مى توانيم در فرايند تاثير هسته هاى كلام قرار بگيريم . مثلاً به آخر شعر نگاه كنيم . ستاره اى كه سوخت يادش به خير . شاعر در واقع در همين نقطه يك بار ديگر شعر را شروع كرده است و ما اين بار در ذهن خود به دنبال شعر و ادامه ى آن جريان مى يابيم.
و يا در شعر ديگر از ( و اين سادگى روزهاى رفته است ) ما در دو فاصله ى بى نهايت شعر در ابتدا با زمان در حركت روبه رو مى شويم كه در جريان است و خيلى نرم ما را به عكس العمل وادار مى كند اين فضا به همان اندازه كه دور از دست و تصور به نظر مى آيد به راحتى در فضايى در سطر بعدى جمع مى شود و خود را در يك اندازه ى قابل ديده شدن ، دو فضاى بى نهايت را در خود نگه مىدارد/ و باقى مى ماند از آنها فقط همين چهره هاى مغمومى در دو سمت
و صداهاى خسته اى در دو سو/ ما از حركت به ايست تصاوير مى رسيم و زاويه ديد خواننده از فضاى بى نهايت تا تصويرهاى نهفته در سطرهاى پيش به مكث و زوم كردن در تصاويرى مى رسيم كه ثابت هستند تا ما در فرايند كشف و درك آن ها خود را قرار دهيم و اين بار با ذهن خود به حركت در پوسته ى واژگان تن بدهيم ./ و ما كه روى لغت ها مكث مى كنيم … در اينجا نيز ما نه تنها در شعر از سطحى به سطح ديگر بلكه از فضايى در فضاى ديگر قرار مى گيريم تا آفرينش پيكره ى زبان شعر شاعر و فرايند متافيزيكى زبان او را ببينيم و خود نيزبا امكان هاى ذهن خود از اين تبادل انرژى در فضاهاى مكمل هم با شعر همراه شويم .
در شعر ديگر ما با حركت شروع مى كنيم و شاعر از جايى به جاى ديگر كه به سهولت قابل تعريف و يافتن هستند ما را به مكان ديگر هدايت مى كند و اين حركت را ما در سطر ابتدايى شعر با نديدن همراه داريم . چيزى كه ما به آن بايد تن دهيم تا در وهله ى اول به شعر راه يابيم نديدن است . پيدا كردن تصويرها در چشمانى بسته تا تمام تصويرها نه در بيرون كه در ذهن شاعر و خواننده شكل بگيرد و فضاى متفاوت و گاه متضاد را ما با هم در يك ظرف ذهنى داشته باشيم و حركتى كه از كنش اين تصويرها شكل مي گيرد. ما با نديدن هم وادار به پاسخ گويى هستيم و اين يعنى حضور در فضايى كه شاعر مى يابد تا بارذهن و كلام انتخابى خود را در اين امكان زمان و زبان بگويد و ترسيم كند . تضاد و مكمل قرار دادن اين تضادها در يك ظرف زبانى و يك نتيجه گرفتن در يكپارچگى مفهوم فضاى چند وجهى و چند لايه اى را به وجود مى آورد همان وقت كه در نديدن يكى مى شويم و عمل زنده ى گريستن را داريم به اين فضا وارد مى شويم اين كارى است كه در بعد از هر بار مردن سر زده است . در واقع دو حضور از هستى و نيستى درهم نه در كنار هم و نه جداى از هم و نه مكمل هم بلكه در هم و يكى شده با هم ، يكى در ديگرى و برعكس. اين حضور فضاهاست كه امكان ديده شدن متفاوت را به متن مى دهد .
ما با هربار ديدن بايد بتوانيم خود را در سطحى خاص از شعر بيابيم . يعنى امكان چند وجهى بودن را در واژه بگذاريم .و يا درست تر است بگوييم اين واژه هاى انتخابى شاعر است كه بايد اين امكان را به ما بدهد تا در تصويرهاى ديگر واژه حاضر شويم و به آفرينش زبان راه بيابيم .
ما براى رسيدن به يافتن فضاهاى بكر ناگزير به درك كامل واژه هستيم و تا اين اتفاق نيفتد و ما به يكى شدن خود در زبان هستى نرسيم اين قابليت را پيدا نخواهيم كرد كه با ساده ترين تصويرها غنى ترين تعريف ها و تاثيرها را به وجود آوريم .
در مقاله هاى بعدى به مفاهيم ديگر خواهيم پرداخت هرچند به ناچار هرجا لازم باشد باز از ماهيت واژه با ابعاد چند وجهى بودن گفته خواهد شد .