مسير اين نوشته از تبعيد آغاز مي شود وتلاش مي كند تا در اين مسير جنبه هاي گوناگون نويسنده و خواننده را بنماياند، پرداختن به مهندسي انساني و محك زدن ريخت و صورت بندي ادبيات،جايي كه يكي مي نويسدو يكي مي خواند، يكي مي آفريند و يكي با خواندن جهاني ديگر را پيش روي نوشته مي نهد، بايد نوشته اي باشد تا خوانده شود و بايد خواننده اي باشد كه به نوشتن معنا دهد و آن را بيافريند، بازي جاويداني كه بايد در حضور مابعدالطبيعي خواندن و نوشتن رسم شود و به جريان در آيد.
اكنون سال هاست كه بر شانه هاي مردم افغانستان معنايي به مهاجرت پيوست، از مهاجرت به تبعيد و در تبعيد به نوستالژي بنيادين چقدر نان در غربت شور به دهان مزه مي كند دانته؛ و البته تكه تكه شدن و نايكپارچگي يك ملت نيز.
اين روزها هشدار دهنده ترين و نگران كننده ترين روزهاي سرنوشت افغانستان است. سرگرداني و تبعيد وگرسنگي و حضور مداوم مرگ، هم مردم به وضوح تكه تكه مي شوند وهم ادبيات به بند كشيده شده است. چه براي آناني كه اين حدود جغرافيايي را ترك كرده اند و چه آناني كه ترك نكرده انددر هر حال ادبيات تبعيد براي هر دو معنا مي كند در هر حال هر دو از خواندن فاصله گرفتند و نوشتن گم شد، اين كه كسي بيافريند و كسي ديگر آ فريدن را معنا دهد . من ترجيح مي دهم از نوشتن شروع كنم، از جايي كه نويسنده نتوانست كه ادبيات بيافريند و نويسنده نوشتن را از دست داد، كلمات اين پي هاي نوشتن از نويسنده فاصله گرفت، جدا شد و نويسنده تن به نابرابري داد، نويسنده در عصر معاصر نتوانست برابر باشد چرا كه خواندن از ميان رفت و نويسنده ننوشت. افغانستان اولين امكان خود يعني خواندن ونوشتن را از دست داد ، اين روزها براي همين هشداردهنده ترين و نگران كننده ترين روزهاي سرنوشت افغانستان است.
از سويي خواندن و نوشتن دست به دست نشد و از سويي نسل امروز تصور مي كند ميراث عظيمي از خواندن ونوشتن دارد واين ميراث چون تقديري در وضعيت اكنون او داخل مي شود و فرهنگ و ژرف ساخت اجتماع او را حفظ و پويا مي كند اما وقتي او بر نوشتن تاريخي ديگر نمي نهد ، همان نوشتن از او فاصله مي گيرد ، بر مي گردد و در همان بلخ و بخاراي باستاني مي ماند و نويسنده و وضعيت امروز خواندن ونوشتن ، همان باستان بخارا و بلخ را در نوشتن از بين مي برد .
نويسنده بايد مي نوشت تا گذشته ي نوشتن را دست به دست مي كرد. حالا در وضعيت اكنون بشري به نويسنده ي نو چه تاريخي از نوشتن رسيده است؟ جز اين كه خود از ابتدا بنويسد و تاريخ ديگر را در نوشتن ديگر از ابتدا بيافريند. نوشتن ديگر به گمانم تنها نوشتن ديگر مي تواند براي آينده ي سخن در افغانستان راهي بيابد و سخن را از وضعيت اكنون آ ن خارج كند،وضعيت نو در نوشتن نو و ديگر تحقق مي يابد و در ارتباط بينابين با خواندن ديگر قرارمي گيرد اين نويسنده ي ديگر خواهد بود كه سخن را در مواجه با خواننده ي ديگر مي آ فريند و خواننده ي ديگر باز مي آفريند تا نويسنده بيافريند و اين ارتباطي نو براي خواندن و نوشتن خواهد بود، اين نويسنده ي ديگر سخن را با دانسته ها و دانش خواننده ي ديگر مهندسي خواهد كرد و سخن را از وضعيت ركود خارج مي كند.وضعيت اكنون صورت بندي انسان معاصر افغانستان را تراژيك به نمايش مي گذارد ، در حالي كه ادبيات نياز به كسي دارد كه بنويسد و كسي ديگر كه بخواند، يا كسي كه روايت كند و كسي كه روايت را بشنود .
گيريم كسي باشد كه بنويسد چه كسي خواهد خواند، يعني خواننده اي كه در افغانستان با مرگ سرو كار دارد چگونه مي تواند بخواند؛خواننده از ابتدايي ترين شرايط زندگي كردن برخوردار نيست، تا چه رسد به اينكه به كتاب و خواندن برسد، آن هم در شرايطي كه ديگر در افغانستان اثري از كتاب و چاپخانه نيست، در حقيقت يك سوي ماجراي نوشتن به وضعيت خواندن برمي گردد و اين كه او چگونه و در چه شرايطي زندگي مي كند. خواننده يا آفريينده ايي كه بايد برابر با نويسنده يا آفريننده باشد در سخت ترين شرايط زندگي تلاش مي كند تا از گرسنگي نميرد يا زير آوار جنگ و خشونت گروه هاي نظامي وطنش و ديگران از پاي در نيايد. به نظر من وضعيت نو نوشتن و سوي ديگر آن خواندن از همين جا بايد آغاز شود، از جايي كه نويسنده تنهاست و در تنهايي ست كه بايد بنويسد و البته مرادم از نويسنده مشخص است و حساب جمعي مديحه گو و ... جداست،
ابتداي سخن بايد از گفتگوي نويسنده با خود او صورت بگيرد، از وقتي كه خودش نوشت و خودش خواند و در ادامه نوشتن خود او خواهد بود كه تاريخ نوشتن تحقق مي يابد، گر چه اين راه اراده اي بزرگ و جانانه مي خواهد كه در تنهايي برگزار شود، در تنهايي هنگامي كه خواننده ي او نتوانسته كتاب و خواندن كتاب را حفظ كند.
نويسنده براستي در افغانستان داستان غمگيني دارد، نويسنده براي اينكه بهتر بنويسد به مهاجرت نرفت، نويسنده در مهاجرت به آوارگي و همان تكه تكه شدني تن داد كه هموطنانش تن دادند. نويسنده در مهاجرت از پيمان هايش براي نوشتن گذشت، نتوانست به راستي و برابري زندگي كند و لاي همان فرسايش همگاني فرسوده شد،آري نويسنده از پيمان هايش براي نوشتن گذشت، تن داد به آنچه از بيرون بر نوشتن تاًثير گذاشت در وقيحانه ترين شكل آن او نوشتن را در جهت منافع گروه هاي نظامي وطنش قرار داد، قلمش را فروخت تا بتواند چند روز عمر را كج دارو مريض زندگي كند و عملاًاز راه قلم زدن براي گروه هاي نظامي تبديل شد و از راه نوشته هاي دست چندم مداحي كرد و به پيكر ادبيات مهاجرت و ادبيات تبعيد ضربه زد. او يا چنان مداحي كرد كه با بنيان رها و آزاد نوشتن فاصله دارد يا كنج غربت و دور از زادگاه به همان اشكال پيش پا افتاده ي نوشتن پرداخت، با همان كلمات و اتمسفر كهن، بي هيچ تغييري و تلاشي براي ساختن نو، اشكالي كه در مرحله ي نهايي به همان حكومت جمعي بر جمع ديگر دامن مي زند و عملاً به ترويج ديكتاتوري سنت ياري مي رساند.
خواننده نيز مانند نويسنده در افغانستان داستان غريب و غمگيني دارد. در افغانستان خواننده مجالي نمي يابد كه از خشونت بگذرد و بخواند، گيريم كه نوشته اي باشد كه نيست، اوزير آوار خشونت دست و پا مي زند و براي نجات جان خود به راه هاي موقت و نا مؤثر متوسل مي شود، و يا مثل كالايي ميان قدرت ها دست به دست مي شود.
چه بايد گفت و از كجاي اين داستان غمگين روايت كرد، خواننده ي بي پناه در افغانستان دنبال جايي مي گردد كه هدف گلوله هاي برادرانش و ديگران نباشد، يا از زير فقر و خشكسالي بگريزد. در چنين جايي ديگر چه نشاني مي توان از خواندن و نوشتن و معمايي بنيادين آن يافت، در غربت و دور از زادگاه خواننده آن قدر به مشكلات شخصي پرداخت كه خواندن را گم كرد و از نويسنده، نوشتن را مطالبه نكرد.
حالا در اين وضعيت ركود چه بايد كرد، هنگامي كه نه نويسنده مي نويسد و نه خواننده مي خواند؟ حالا كدام يك آغاز مي كند، نويسنده يا خواننده، تا بازي جاويدان خواندن و نوشتن رسم شود، به نظر من اين حركت و بيرون از وضعيت ركود دو جانبه خواهد بود، گر چه بازي از نوشته آغاز خواهد شد يعني اين نويسنده است كه بايد بنويسد تا هنگامي كه آدمي سخن مي گويد و كلمه هست، حالا زمان ظهور نويسنده ي نو خواهد بود، چرا كه خواننده ي نو هم خواهد آمد، خوشبختانه مادر آستانه ي جابجايي نسل ها قرار داريم و نسل نو نويسنده و خواننده ي نو خواهد داشت، اين نويسنده بايد به گونه اي ديگر بنويسد، چرا كه خواننده و دانش اوتفاوت اساسي با نسل قبل دارد، اين نسل نو عضو هيچ گروه نظامي نيست. در تبعيد به بلوغ رسيده و با جنبه هاي گوناگون انساني تكامل يافته و بسياري از اشتباهات گذشته را نخواهد داشت، طبيعي است كه اين خواننده هر ادبياتي را نخواهد پذيرفت، سطح توقع او از ادبيات بارشد او بالا رفته و ادبيات سست و مديحه كنار خواهد رفت، او با مفاهيم انساني تر سرو كار خواهد داشت، صلح، آزادي و عدالت و ترقي. چرا كه به همه ي اين ها نياز دارد و آن را مي خواهد . نويسنده نو نيز از بستر همين جابجايي نسل و ديگر خواهي همگام با خواننده ي نو سر بر مي كند و مي نويسد، نه ...مديحه و
اطمينان دارم كه حالا هم اين ادبيات خواهد بود كه بي پروا و آزاد خواهد شد، چرا كه از مسير ژرف و مطمئن حركت كرده ، از اولين امكان همه ي آدم ها ، از ميان كلمات. مطمئنم كه ادبيات بزرگوارانه به خود رهايي را نقش مي زندو مسيرش را در زبان، اولين امكان همه ي آدم ها ، به دروازه هاي عدالت مي رساند