ملت ناپارچه يك بار مسير آ وارگي و تبعيد را پيمود و اكنون آوارگي چون نيرويي بدست آمده از مرگ ،گرسنگي و ترك ناچار خانه به سمت سامان جهش دار به راه افتاده است. نمي خواهم لغزش هايي كه در اين مسير ممكن ست داشته باشيم را ناديده بگيرم . آدم ها اشتباه مي كنند ، اما مي توان هميشه اشتباه نكرد و ساخت هاي نويي براي زيستن آفريد.
اكنون مي توان نبشت كه نيروي سخن بازآمده و براي آن در افغانستان مي توان خصلت هايي را يافت كه شروع مهندسي نويي را در بر دارد ، به تعداد همان ها كه آواره شده اند و اين نايكپارچگي به گونه اي در جريان مهندسي سخن قرار گرفت .آن ها دور از زادگاه در نقاط گوناگون كره ي خاك زيسته اند و اكنون ما نويسندگان مي توانيم مسير هاي بيشتري را به سمت ها بپيماييم. نا يك پارچگي به گمانم از دروازه هاي آزاد به مهندسي كشيده مي شود ، گرچه آوارگي مسير ناگزير ملت بود.
ملت نا يكپارچه اين استعداد را دارد كه خالق رفتارهاي پيوندي و چند رگه باشد . ضمن اينكه اساطير، افسانه ها، نشانه ها و نماد هاي ژرف شده اي را مي توان در افغانستان يافت كه چند رگه اند و اشكال تركيبي فرهنگ ها را بوجود آورده اند. اين چندگانگي ، نوعي پيدايش و زايش آزادي غريب ي ست . من فكر مي كنم اين گريز يافت شده در گذشته ي اين آدم ها از مسير آوارگي و نايك پارچگي ست كه اكنون مي توان بر آن دست گذاشت و آن را مانند نيرويي دروني آزمايش كرد.
ما تجربه ي ساختن اساطير چندرگه را داشته ايم . شايد اين همان اساطير ناميرايند كه در ابعاد مابعدالطبيعي خود به سراغ ما آمده ، آواره در هيات دختري در كوره پزخانه هاي اطراف قم. آواره به نشان نا يك پارچگي كلمات آوارگي ، در هر جا كه اين كره را بگرداني.
در اين مسير آن ها امكانات قابل توجهي يافته اند ومي توانند خود را به دايره ي وسيع تري از جامعه ي انساني متصل كنند. اكنون سخن در افغانستان اين مجال را يافته است كه خود را دريابد ، مسيرهاي گوناگوني از كلمات را بپيمايد و راه را بر گسترش خود بگشايد . ادبيات مانند پي رنگ زايش ، اين خصلت را دارد كه ژرف تر از گونه هاي ديگر سخن آفرينش را ارزاني كند. گر چه ملت نا يك پارچه لا اقل در يكصد سال اخير ادبيات را از دست داد . ادبياتي كه بتواند خود را با آفرينش و ساختن به رخ بكشاند. درست است كه ادبيات فرمان بردار نيست . گر چه اين نويسنده است كه آن را مي آفريند ، اما هيچگاه لجام نويسنده را نپذيرفته و هميشه امكان آفرينش خود را باقي مي گذارد. ماريو بارگاس يوساي پرويي چه خوب گفته بود كه ادبيات آتش است . ادبيات اكنون مي خواهد بازخواست كند، چه كسي را و يا چه چيزي را؟ من فكر مي كنم هم خواننده و هم نويسنده را. خواننده اي را كه سال ها يكسويه نگريست و خشونت ، شيوه ي زيستن گزيد و به سادگي مهره هاي شطرنج خشونت بزرگ بود . نويسنده نيز مورد بازخواست شديد ادبيات است . نويسنده اي كه بايد ادبيات را در جريان سخن پاس مي داشت و جريان سخن را با آفرينش ادبي در مسير تازه اي قرار مي داد . گمان مي كنم اين نسل نويسنده كه عملا هيچ دستاوردي نداشته به كناري رود و بگذارد تا نويسندگان نو با شيوه هاي نو نوشتن ادبيات را به پيش ببرند. نويسندگان نو در مواجهه با خواندن نو نشانه هاي ادبي را در بازي هاي خلاقي به جريان در خواهند آورد و اين نسل نو ادبيات است كه سر بر مي كند .