بوي خاك گرفته بودي در وطن سينه ام
اما درست همين جا جهان ساده مي شود
و سنگ شهرهايم را مي گذارند به روي تخت جمشيد گونه هايت.
از آنجا به بعد ديگر من نيستم
و جمهوري سرهايم رو به سينه فرو مي ريزد
فرو در شهرهايي كه بر تخت سينه ات
عزيزترين منطقه ي وطن را مي سازند .
از آنجا تا اواسط شهر آه هاي درد نشده اي پيچيده بر كمركش كوه ها
و داريوش به همراه چند تني از
از اين جا من هم بي كار ننشسته بودم
هر بار تا ستون هايم تكه تكه مي ريخت
مرتباً سه تكه با سوخته ترين حوزه ي صورتت
گاهي تا ميانه ي ابروها هم كشيده مي شوي با خدا هم , گاهي
به زير شعشعه تا شهرهايم شبي ويرانه اي شديم از دور
همراه اين سومين در نيمه هاي راه
شبي در زير سنگ ها , از , در نوك گردن ها.
تا زير سرت صعود كرده ام
شبي در ميان چشمي دو تكه
از آنجا به بعد ديگر من نيستم
فرو ريخته ام در جمهوري امروزين اين بار
از پاهايت ستون از ستون تا سر ( يك حذف )
با چند تني از به خم شبي تا زير گردن خدا شديم اما نشد.
و باز تو آغاز مي شدي از گونه هايت
با خطي تا شرق كوه ها و كمر از اواسط راه
خيال فتح نداشتم وگرنه بر تخت سينه ات خيمه اي مي زدم
وطن را اما نشد .