نوشته هایی از محمود طرزی (1865- 1933 میلادی) را که او به عنوان شعر ارايه کرده بود، با اين نيت در فضای باز قرار داده ام تا یک چشم انداز از آنچه ما به عنوان ادبيات در صد سال اخیر داشته ایم، ترسیم شود. بويژه اينکه نویسندگان جوان تنها با کلی گویی هایی درباره ی کار طرزی مواجه شده اند. در اين کلی گویی ها درباره ی طرزی و کار او، بيشتر توصيف و تمجيد با عناوين مختلف از جمله "پدر روزنامه نگاری افغانستان" شاعر شیوا بیان و پراحساس زبان فارسی، علامه و..آمده و از نقد بی پرده ی نوشته های او خبری نیست.
در اينجا من به طرزی روزنامه نگار و اینکه آيا ناميدن وی به عنوان پدرروزنامه نگاری افغانستان بجا يا نابجاست کاری ندارم. بررسی کار او در عرصه ی روزنامه نگاری و آنچه وی با امکانات گسترده ی دربار و در چاپخانه ی سلطنتی انجام داده و مقایسه ی "سراج الاخبار" با اولين نمونه های روزنامه و جريده در کشورهای منطقه مثلا در ايران "کاغذ اخبار" يا " وقایع اتفاقیه" که چند دهه پيش از " سراج الاخبار" منتشر شده بود و همچنين سبک سنگين کردن مقالات طرزی را به مجالی ديگر می گذارم. بديهی ست که بحث انديشه و عملکرد سياسی آقای طرزی نيز در جای خودش بايد مورد بررسی قرار گيرد.
دراينجا بيشتر مايلم نوشته های او را که به عنوان شعر منتشر شده، مورد نقد و ارزيابی قرار دهم و تاکيد کنم که محمود طرزی با شعر بسیار فاصله داشت و نمی توان نام او را شاعر گذاشت. ضمن اینکه بارها در همان کلی بافی ها درباره ی طرزی، خوانده ام که نوشته اند او قلمی روان داشت. اين نکته نيز جای بحث دارد و به نظر من، عکس آن، طرزی در بسیاری از موارد، بجای استفاده از کلمات زيبا، ساده و روان فارسی، کلمات سنگين عربی را، آن هم گاهی با اضافه کردن الف و لام و موارد گوناگون پسوند و پيشوند عربی بکار می برد. يا حتا کلمات انگليسی را در سراج الاخبار خود بکار می برد که برابرهای فارسی و روان آن موجود بود. کافی ست مروری کوتاه بر متون باقی مانده از سده های قبل داشته باشیم و آثاری را بیابیم که بارها و بارها به مراتب پخته تر، روان تر و دلنشین تر از نوشته های محمود طرزی ست.
تقريبا تمام نوشته های محمود طرزی در "مطبعه دارالسلطنه کابل" چاپ شده و از اين ميان چند کتاب مانند "ادبدرفن"(که باید ادب در فن باشد) و" پراکنده" چيزهایی ست که به اصطلاح غزليات وی می باشد. آقای محمود طرزی چند کتاب ديگر هم دارد که بيشتر به کشکول می ماند و در آن هر چه به ذهنش رسیده جمع آوری کرده و جملاتی بر آن نوشته است. به نظر من اين کشکول ها مانند "از هر دهن سخنی و از هر چمن سمنی" چندان اعتباری ندارد و اگر چنانچه کدام مصرع و بیتی از کدام شاعری در آن باشد که شعر باشد، آن را بايد به حساب شاعر آن گذاشت و نه جناب محمود طرزی. کما اينکه دفترهای شعر بسیاری از آن شاعران در دسترس می باشد و آقای طرزی از يک شعر خوب مثلا فقط مصرع و بيتی از آن را آورده و بعد شرحی از ظن خود بر آن نوشته است.
برای نمونه جناب طرزی تنها اين مصرع از مثنوی مولانا را بدون نام شاعر آورده که:
"دشمن طاووس آمد پر او"
و بعد چنين ظن خود را نوشته اند:
"منتبح و محقق گرديده حيوان بيچاره پاره پاره گرديد."
که آنچه جناب طرزی برداشت کرده اند، ابتدایی ترین و سطحی ترين برداشت ممکن از شعر مولاناست :
.../خون دويد از چشم همچون جوی او/ دشمن جان وی آمد روی او/ دشمن طاووس آمد پر او/ ای بسی شه را بکشته فر او/ گفت من آن آهوم کز ناف من/ ریخت اين صياد خون صاف من/...
در کنار اين آقای محمود طرزی چندين نوشته از نويسندگان عثمانی مانند ضيا پاشا که در قالب ترجيع بند چیزی به عنوان شعر ارايه داده را، بصورت موزون، به فارسی البته نه کامل، ترجمه کرده و در کتاب خود گنجانده است.
برای نمونه :
...سبحان من تحیر فی صنعه العقول/ سبحان من بقدرته یعجز الفعول/.../ آنکو صباح را شب و شب را نهار کرد/ دیرا تموز و فصل خزان را بهار کرد/ نزع حیات حی کند و حی مردگان/ کرد از غبار آدم و بازش غبار کرد/...سبحان من تحیر فی صنعه العقول/ سبحان من بقدرته یعجز الفعول/...
به نظر من آقای طرزی وقت خود و امکاناتی را که در دربار برای چاپ و نشر داشت ، برای ترجمه و نشر نوشته هایی مانند نوشته های ضیا پاشا تلف کرده است. امکانات آقای طرزی برای ديگران که خارج از دربار بودند تقريبا غير قابل دسترس بود. برای خواننده ی فارسی که تاريخ پرباری از شعر سنتی دارد، نوشته های ضيا پاشا و ترجمه ی فارسی – عربی جناب محمود طرزی هيچ لطف و ارزشی نداشته و ندارد. بهتر اين بود که محمود طرزی بجای اين چيزها حداقل مانند تلاشی که در معرفی "ژول ورن" نويسنده ی فرانسوی کرده بود، چند شاعر چيره دست مانند "پل والری" را که اتفاقا هم دوره ی او بود، به خواننده ی افغانستان می شناساند. هدر دادن امکانات برای شناساندن ضیا پاشا و اهدای ترجمه های نوشته های او به وزير داخله ی عثمانی، هيچ تلاشی برای رشد ادبيات در جایی که افغانستان می نامندش محسوب نمی شود و فقط خصلتی درباری از جناب طرزی را می رساند.
با توجه به اينکه نسل نويسندگان و شاعران معترض و نوآور عثمانی (بعد ترکيه)، مانند ناظم حکمت تقريبا يک گام کوتاه از محمود طرزی فاصله داشتند، آقای طرزی بهتر بود، به معرفی ادبياتی از حوزه ی عثمانی می پرداخت که زمينه های نوآوری و خلاقيت نسل بعد نویسندگان ترکیه و نویسندگان چند کشور دیگر را فراهم کرده بود. با اين کار می شد گفت به ادبيات افغانستان هم کمکی شده است. ناظم حکمت جوان، ناظم حکمت زندانی و ناظم حکمت تبعيدی، در واپسین سال های حيات محمود طرزی به عنوان يک شاعر سنت شکن و شورشی در حوزه ی عثمانی کاملا شناخته شده بود و در حالی که طرزی در استانبول بود، ناظم به يکی از مطرح ترين چهره های شعر جهان تبدیل شد.
سبحان من تحیر فی صنعه العقول/ سبحان من بقدرته یعجز الفعول؛ هيچ کمکی به ادبيات افغانستان و نویسنده و شاعر آن نمی کرد و نمی کند. علی رغم داعیه ی نوگرایی که محمود طرزی داشت و يا کلی گويان درباره ی او دارند، اين فقط تصویر متفاوتی از او را به عنوان کسی که از ادبيات فاصله ی دور داشت نشان می دهد.
به نظر من طرزی علاوه بر دانش کم و ناقص در زمينه ادبيات سنتی، در يک تضاد نيز گرفتار بود و هنوز نتوانسته بود از سنت های ادبی فاصله ی لازم را بگيرد. علی رغم اينکه با فضای ايران، عثمانی، فرانسه و برخی کشورهای عربی آشنایی داشت و می توانست معلومات خوبی از جريان های ادبی در آن کشور ها بدست آورد و به جامعه ی افغانستان معرفی کرده و خود نيز از آن بهره برد، عکس برخی موضع گيری های سیاسی و اقتصادی اش، عجيب درگير سنت بود. برای همين نتوانست کوچکترين قدمی در راه رشد و بالندگی شعر بردارد. کاری که در نیمه ی دوم عمر طرزی، در عثمانی با شعرهای ناظم حکمت، در ايران با شعرهای نيمايوشيج و حدود بيست تا سی سال بعد از مرگش در شعر عرب با شعرهای نازک الملايکه و عبدالوهاب البياتی رقم خورد. در فرانسه نيز تقريبا هم دوره ی وی، پل والری نوآوری های خاص خودش را در ادبيات فرانسوی انجام داد و بر ادبيات کشورهای ديگر تاثير گذاشت.
اگر يک مقایسه ی ساده ميان کارهای محمود طرزی و علی اکبر دهخدا که هر دو روزنامه نگار نيز بودند داشته باشیم، فقط لغت نامه ی دهخدا کافی ست که بر تمام به اصطلاح شعرها و کشکول های طرزی برتر باشد. محمود طرزی تقریبا 15 سال از علی اکبر دهخدا سن بيشتری داشت. يا اگر آنچه از محمد تقی بهار بجا مانده است را بنگريم، تنها سبک شناسی بهار کافی ست که نام او را جاودانه سازد. بهار نيز حدود بيست سال از محمود طرزی جوان تر بود.
متاسفانه دانش کم طرزی از ادبيات سنتی و بيم او از نوگرایی در شعر نتوانست او را از چند کشکول و سطوری سست و بدون خلاقيت ادبی همراه با ضعف های آشکار در همان شعر سنتی فراتر ببرد. حتا در خواندن نوشته های او که به عنوان شعر منتشر کرده، ديده می شود که در جاهایی موارد ابتدایی شعر سنتی مانند وزن و قافيه و رديف را رعايت نکرده است. در کنار اين نوشته های او از عناصر شعر تهی می باشد و به اصطلاح قدما اگر وزن و رديف و قافيه اش هم درست ترتيب شده باشد، او يک ناظم است و نه يک شاعر.
برای نمونه در نوشته ی زير به شیوه ی سنتی، علاوه بر قافیه، وزن "مفعولُ فاعلاتُ مفاعيلُ فاعلن" را نيز باخته و يا باز هم به قول قدما بيش از اندازه از اختيارات استفاده نموده است:
يک کاينات پر عظمت شد حواس خمس/ از جمله هستی پربرکت شد حواس خمس/ در اينجهان هرآنچه که بينی و بشنوی/ ور می چشی و می شمی شد در حواس خمس/ در گوش و چشم و بینی و کامست این حواس/ بنگر که کاينات بود در حواس خمس/ آن لمس قوتيست که در جمله وجود/ موجود بود و پوره نموده حواس خمس/ و....
يا در نمونه های زير که نشان می دهد جناب آقای محمود طرزی در موارد ابتدايی شعر سنتی نيز مشکل دارند. وزن سکته های مشخص دارد و از قافيه اش هم خبری نيست.
هلال سرخ/ دانی که چیست معنی لفظ هلال سرخ/ باشد هلال زرد و چرا شد هلال سرخ/ ای جان بدان که نیست سماوی هلال سرخ/ باشد زمینی بهر بشر شد هلال سرخ/ يک هييت شريفه ز جمعيت بشر/ در عهده کرده خدمت و نامش هلال سرخ/ هرجا که جنگ و قتل و قتال و مرض بود/ حالا مدد کند به طبابت هلال سرخ/ و....
يا در نوشته ی زير باز هم به همان شکل موارد ابتدایی شعر سنتی را رعایت نکرده و حتا رديف را هم باخته است. ضمنا فراموش نکنيم که نام کتابش را آقای طرزی مانده است مجموعه غزليات:
زمانه ایست که الزام بود تفنگ و کریچ/ جهان جهان تفنگ و زمان زمان کریچ/ زبون کشست بشر چونکه بی صلاحت دید/ نهد اساس مهیا بکن تفنگ و کریچ/ تفنگ و، توپ و، کریچ و، فیوز و، ديناميت/ هرآنقدر که فزون شد نه بينی ضرب کريچ/ و...
يا در اين نوشته که با آوردن تخلص "محمود" در وصف تجارت نوشته اند و بهتر بود آن را تبديل به مقاله ای می کردند تا اينکه نامش را غزل و شعر بگذارند:
ای تاجر بازار هنر چيست تجارت/ دانی که تجارت چه بود کيست تجارت/ سرمایه بازار ترقی ممالک/ هرگز نشود پیش اگر نیست تجارت/ از جمله چار عنصر دولت که شد ارکان/ خاک عنصر زرع است آبيست تجارت/.../ محمود تجارت نبود سهل و تمسخر/ فنیست تجارت همه علمیست تجارت/
يا در نمونه ی نوشته ی ايشان که به عنوان غزل عرضه کرده اند دقت کنيد و ببينيد که چگونه سر تا پا قافيه و رديف و وزن "مفعولُ مفاعيلن مفاعيل" را باخته اند:
علم است چو جان، جسم است مکتب/ نور است عرفان، چشم است مکتب/ فیض و سعادت و ترفیع و عزت/ کر شوق داری، اينست مکتب/ مکتب چه باشد، سرچشمه علم/ آب حیات است جاری بمکتب/ اولاد مکتب اولاد علم اند/ ام است مکتب اب است مکتب/ نبود برادر کاهی برابر/ با یار مکتب، رحم است مکتب/ از فیض لطفت ای شاه عرفان/ تاسیس گردید هر نوع مکتب/ محمود گوید با نثر و با نظم/ مدح و ثنایت اسم است مکتب.
يا جناب محمود طرزی باز هم ثابت می کند که هيچ تسلطی بر لوازم ابتدایی آنچه ادعا می کند به عنوان غزل نوشته، ندارد:
علم و فن نبود اگر نبود کتاب/ جهل بگريزد چو پيدا شد کتاب/ جايی فيض رحمانی بود/ جان و رمانی را بيابی در کتاب/ می شناساند ترا بر حال تو/ بعد از ان از حق کند آگه کتاب/ صدهزاران مکتب ار باشد چه سود/ چون نباشد بهر آن لکها کتاب/ مونس و ناصح شفیع و رهبر است/ همدم و یار و معلم شد کتاب/ مطبعه ماشین علم و فن بود/ هست محصولات علم و فن کتاب/ کر کتب محمود نبود در جهان/ کی شود منظوم عالم بی کتاب
يا باز هم به نوشته ی زير که گویی در وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن " است دقت کنيد که چگونه وزن آن بهم می ريزد و باز هم از قافيه اش هم خبری نيست:
بهر هر کاریکه داری زود شو برخيز صبح/ چونکه وقت فیض باشد زودشو برخير صبح/ صبح خيزی شهپر پرواز اوج مدعاست/ گر تو خواهی صید مطلب زود شو برخيز صبح/ صبحدم تاثیر انفاس مسیحش در بغل/ عبرتی گیر از بهایم زودشو برخیز صبح/ جمله طیر و وحش و پروانه نباتات و هوام/ جان ز فیض صبح گیرد زود شو برخیز صبح/ شب نشینی صبح خواهی را دهد بارای عزیز/ صبح خوابی شد فلاکت زود شو برخیز صبح/ شب بخواب و صبح برخیز و خدا را یاد کن/ کار کن در دین و دنیا زود شو برخیز صبح/ صبح صادق فیض خالق را نمایان می کند/ بشنو ای (محمود) طرزی زود شو برخیز صبح
آيا واقعا لازم است که در اينجا توضيح دهم قافيه و رديف و وزن چيست و وقتی يکی می خواهد غزلی بنويسد بايد آن چه ويژگی هایی داشته باشد؟ باز هم در نوشته ی زير از آقای طرزی ببينيد که چگونه ايشان ابتدايی ترين مسايل شعر سنتی و غزل را رعايت نکرده است:
وقت نقد است و ز نقد خود بگير و زود باش/ نقد را سرمایه ساز و کار کن هم زود باش/ وقت کر ضایع کنی نقد و سرو سر مایه ات/ میشود مفقود و هشدار و بتاز و زود باش/.../ ریل را بنگر تو ای محمود و عبرت گیر زود/ زودباش و زودباش و زود باش و زودباش
من نمی دانم چه نيازی بود که جناب محمود طرزی بخواهد زور بزند چند سطری دست و پا شکسته و ناقص و بدون رعايت کردن ابتدايی ترين موارد شعر سنتی بياورد و نام آن را غزل بگذارد. شايد محمود طرزی در اين فکر بوده است که می تواند آنچه در ذهن دارد را از راه شعر بهتر به مردم منتقل کند. اما با وصف اين فکر اشتباه که شعر يک بارکش است، دليلی نمی شود که او دست و پا شکسته ترين نوشته های خود را که بی ذوقی و بی مايگی جناب را در شعر می رساند ، شعر جا بزند و با امکانات گسترده ی چاپخانه ی سلطنتی منتشر کند. ما با توجه به شرايط و دوره ای که جناب طرزی در آن بود، گيريم که هيچ تلاشی برای دريافت نوگرایی از وی نخواهيم، اما اين توقع می رفت که وقتی نام چيزی را "غزل" می ماند، به ابتدایی ترين ابزار شعر سنتی آگاه باشد.
لزومی هم ندارد که در يک جامعه همه شاعر باشند. آقای طرزی می توانست، عوض آن در نوشتن مقالات خود بيشتر وقت می گذاشتند و مقدمه را "المقدمه" ننویسند و نوشته ای پيراسته، با افکاری که در سیاست و تجارت داشتند را ارايه می کردند. يا جناب آقای طرزی می توانست امکانات چاپ و نشر سلطنتی را در انحصار شخصی خود و اطرافيانش در نمی آورد و به ديگران هم فرصت چاپ و نشر می دادند. امکانات چاپ و نشر، نه از دارايی های شخصی جناب طرزی بود و نه از دارايی های شخصی جناب امان الله. اگر جناب طرزی می خواست خوبی های مکتب و تجارت و کتاب و علم و دانش را ترويج کند و تصور می کرد از راه شعر بهتر اين کار شدنی ست، از چند ناظم يا شاعر که به موارد ابتدایی مانند وزن و قافيه و رديف آشنایی داشتند و از ذهن منسجمی برخوردار بودند، می خواست چنين کنند و ما هم توقع شعر از آنان نداشتیم و به نفع مکتب سازی در کشور، از خير شعر بودن و يا نبودن آن می گذشتیم.
به نظر من ما بايد کلی بافی ها درباره ی گذشته را کنار بگذاريم و اگر می خواهيم قضاوتی انجام دهيم، درست و سنجيده اينکار را کنيم. تبليغ اينکه محمود طرزی شاعر بوده است، با نوشته هایی که به هيچ عنوان به شعر نمی ماند، نشان می دهد که چگونه به شعر ظلم شده است و می شود.
باز هم تاکيد می کنم که عملکرد محمود طرزی به عنوان اهل سیاست بايد بصورت جداگانه مورد بررسی قرار گيرد و اما وقتی ما با کار طرزی به عنوان نويسنده و شاعر برخورد می کنيم، حداقل انتظار، تسلط بر ادبيات سنتی ست و تلاش هایی که بايد برای معرفی ادبيات نوگرای کشورهای ديگر می کرد.
به نظر من اگر محمود طرزی شناخت خوبی از ادبيات سنتی می داشت، با شناخت و دريافت از ادبيات بالنده ی سرزمين های ديگر، اگر خود نمی توانست، می توانست برای نسل بعدش زمينه ی ظهور ادبيات نوگرا را در افغانستان فراهم کند که چنين نشد. آقای طرزی در دوره ای زندگی می کرد که آهنگ نوگرایی در ادبيات کشورهای مختلف نواخته شده بود و اتفاقا او مستقيم يا غير مستقيم با تحولات در اين کشورها ارتباط داشت.
آنچه از محمود طرزی به عنوان شعر بجای مانده است، هيچ کمکی به شاعر دوره ی خودش و بعد از خودش نکرده و نمی کند. نسل امروز اگر بخواهد در جهت نوگرایی ادبی گامی بردارد، به نوشته های سست طرزی در شعر اتکایی کرده نمی تواند و برای همین نوگرایی يا عدم نوگرایی خود را با بر هم زدن روش سنتی شعر در استفاده از وزن های عروضی و قافیه و رديف، به عنوان مثلا شعر نیمایی معرفی می کند. نيمایی که حدود سی سال از محمود طرزی جوان تر بود و اکنون شعر فارسی چنان رشد کرده که شعرهایش کاملا شعرهای سنتی در شعر فارسی محسوب می شود.
منبع نوشته های محمود طرزی: کتابخانه ديجيتالی افغانستان/ عکس از ویکی پدیا
در فضای باز!
اگر منتقدی در زمانش نوشته های طرزی را نقد می کرد و ثابت می ساخت شعر نيست، حالا وضع ادبيات بهتر بود!
سه شنبه 19 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
ادبيات را جدی تر بگيريم. به قول ماريو بارگاس يوسا نويسنده ی پرويی، ادبيات آتش است.
کهنه گرایی با ادعای نوگرایی!
چند نوشته از رازق رویین در فضای باز
يكشنبه 17 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
لطيف ناظمی شاعر نیست!
در حق شعر ظلم می شود!
جمعه 8 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
داستان نويس، حافظه و دروغ!
"نازی جان همدم من"، نوشته ای از اکرم عثمان در فضای باز
سه شنبه 12 اوت 2008, نويسنده: کامران میرهزار
چند درصد شعر؟
دو نوشته از لطيف ناظمی در فضای باز
دو شنبه 17 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در حق شعر ظلم می شود!
به بهانه ی درگذشت بيرنگ کوهدامنی
پنج شنبه 13 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
کی به اين چيزها می گويد شعر؟
چند نوشته از ناتور رحمانی در فضای باز
يكشنبه 30 دسامبر 2007, نويسنده: کامران میرهزار
در ادامه ی در حق شعر ظلم می شود
پاسخی به طرفداران راوا و بيرنگ کوهدامنی
يكشنبه 13 ژانويه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
"در فضای باز" کابل پرس
دورانِ نوِ فارسی
مصاحبهی اینترنتی با داریوش آشوری
چهار شنبه 13 فوريه 2008, نويسنده: کامران میرهزار
از سرزمين اسطوره های چند رگه
يک روايت از آوارگی
يكشنبه 9 مارس 2008, نويسنده: کامران میرهزار