من بيرنگ کوهدامنی را نمی شناختم ، گاهی کسی سخنی درباره ی او می گفت و گاهی کسی چند بيتی از او را از کتاب يا مجله ای می خواند. اما اين ابيات چندان به نظرم چشمگير نبود و هنوز هم معتقدم که چشمگير نيستند و دوستان گاهی در حق شعر ظلم می کنند. من هيچ شناختی از بيرنگ کوهدامنی، سابقه ی فرهنگی و يا سياسی او ندارم و اکنون چند پارچه از نوشته هايش را که بعد از مرگش در رسانه های مختلف به نشر رسيده می خوانم و همچنان معتقدم که در حق شعر ظلم می شود و ما حق نداريم به هر چيزی که با وزن و قافيه سرهم شده است، شعر بگوييم. شايد اين عدم شناخت من از گذشته ی بيرنگ کوهدامنی خوب بوده است که اکنون می توانم بدون هيچ دغدغه ای سطوری را درباره ی چند پارچه از کارهای او بنويسم . در حقيقت معيار اينجا کار و نوشته ی بيرنگ کوهدامنی ست و نه چيز ديگر، چه اگر بيرنگ کوهدامنی نتواند با شعرهايش ماندگار شود، گذشته ی او به عنوان يک شاعر معنايی نداشته و حرف زدن درباره ی آن از اعتبار خاصی برخوردار نيست.
من مرگ بيرنگ کوهدامنی را به دوستانش تسليت می گويم، اما وقتی درباره ی شعر صحبت می کنيم، بحث رابطه و رفيق و رفيق بازی نيست. آن چيزی که من از چند پارچه از کارهايش دريافته ام، کارهايی سُست و بی مقدارند که نمی توانند به سطح شعر برسند. اگر ما شعر را موجودی زاينده و خلاق در نظر داشته باشيم که سرشار از نوگرايی ست و لايه لايه می باشد و در برخورد با آن به جهان های تازه ای دست پيدا می کنيم، اين شعرها فاقد آن ويژگی هاست، هيچ خلاقيتی در آن ها نهفته نيست و بلکه بسيار رو و در سطح قرار دارند. تقريبا هر کسی که در دوران نوجوانی معمولا از حدود 15 سالگی اش بخواهد وارد اين عرصه شود و وزن و قافيه را با تمرين در مدتی کوتاهی بياموزد، می تواند کارهايی از اين دست و چه بسا بهتر بنويسد. اين چيزهايی که اين روزها به نام بيرنگ کوهدامنی نشر می شود، چيزهايی تکراری اند که در تکرار و تکرار هيچ نشانه ای از آن جوهر ادبی که يک مخاطب حرفه ای شعر بتواند از آن لذت ببرد نيست. قرار هم نيست که درباره ی هر نوشته ای، ما به مسايل پيچيده ی ادبی روی بياوريم و بخواهيم اثری را از آن زوايا به نقد بکشانيم. معمولا آثار ادبی به نسبت حرفه ای بودن و سرزنده و تازه بودن آن است که مباحث را پيجيده کرده و بحث درباره ی آن را مفصل می کند. اما در باره ی آن چيزهايی که من بنام بيرنگ کوهدامنی خوانده ام نمی توان چندان به مباحث پيجيده ی ادبی پرداخت، چرا که سطح و اندازه ی کار چنانی نيست که مجالی برای اين مباحث باشد. همين اندازه بايد گفت که نمونه هايی از اين دست بارها و بارها توسط شاعران دست سوم و چهارم افغانستان و ايران تکرار شده اند. با تاکيد می گويم شاعران دست سوم و چهارم؛ ناليدن هايی تکراری در سطوری بنام شعر که هيچ احساسی برنمی انگيزند و بلکه بيشتر کاپی و تقليد هايی دست چندم از آثار شاعران دست اول و دست دوم فارسی ست.
شناخت ما از نويسنده و شاعر چندان اهيمتی برای نقد يک کار ادبی ندارد و بلکه اين آثار هستند که بايد خود از خود نمايندگی کنند و جهان خود را فارغ از اينکه نويسنده کيست به مخاطب پيشکش کند و مخاطب بتواند جهانی ديگر در برابر آن جهان بگذارد و يا جهانی ديگر از فرايند به بازی گرفتن نشانه های اثر ادبی و نشانه های شناخته شده ی مخاطب بوجود آورد. خواندن پارچه هايی از کارهای بيرنگ کوهدامنی برای من فقط ياداور تکرار و کليشه هايی رنگ و رو رفته اند که هيچ خاصيتی از شعر در آن ها ديده نمی شود.
من بسيار متاسف هستم که بيرنگ کوهدامنی ديگر در ميان خانواده و دوستانش نيست اما اين مساله را نيز نمی توانم قبول کنم که ما بخواهيم به هر نوشته ای بگوييم شعر و آنوقت خبرنگار رسانه ای مانند بی بی سی بيايد و مفت و مجانی و بدون هيچ شناختی از شعر، به يکی لقب شاعر نامدار بدهد. نوشته هايی از اين دست که معمولا با خود شاعرانشان دفن می شوند هيچ سندی نمی تواند بدست دهد که آن چيزها شعر هستند و بلکه به نظر من ما به شعر ظلم می کنيم.
در افغانستان از اين قبيل شاعران کم نيستند. شاعرانی که هنوز در هَپروت سير می کنند و شعرشان از عناصر امروزين شعر برخوردار نيست. معمولا اين شعرهای سست و بی مقدار با وزن و قافيه سر هم می شوند. البته اين به اين معنا نيست که بی وزن و قافيه هايش چندان وضع بهتری دارند. اين نوشته ها از دايره ی کلماتی بسيار محدود برخوردارند، کلماتی محدود که در کار هر شاعر دست سه و چهار می توان يافت و در ترکيب های تکراری، زور می زنند که يک چيز تکراری به مخاطب برسانند. در اين شعر های شاعران والا مقام، همه يک شکل عاشق می شوند، يک شکل غمگين می شوند و اگر می خواهند بر کسی يا چيزی خروش کنند، باز هم خروشی تکراری ست. چيزهايی که ديگر از بس که تکرار شده اند، احساسی برنمی انگيزانند. همين تکرار در تکرار يکی از دلايلی ست که نوشته را از ارتباط زنده با جهان محروم می کند و ارتباطی که از راه نشانه های مخاطب بدست می آيد در اين آثار معمولا، پيش از ارتباط از نوع زاينده ی آن، در خود جان می دهند.
نوشته هايی از اين دست علاوه براينکه نمی تواند پا را به دايره ی حرفه ای شعر بگذارد، بلکه به نظر من باعث کُندی جريان خلاق و زاينده ی ادبی می شود. همين که خبرنگار بی بی سی که شناختی از ادبيات خلاق ندارد و يا رسانه هايی از اين دست، بسيار با طمطراق نام شاعر نامدار بر کسی که آن ناشعرها را نوشته می نهد، مسير يافتن راه زاينده ی ادبی را برای جوانانی که می خواهند کاری کنند، غبارآلود می کند. و اين خوب نيست. الگوهای دروغين درست می شود که در برهوتی بنام افغانستان که نه کتاب هست و نه جمع نوانديش ادبی، جوان ادب دوست تا بيايد به خودش بجنبد، از قافله ی ادبيات جا می ماند. علاوه بر آن اين نوع شعر ها گاهی در برخی موارد، عکس آنچه شاعرانشان زور می زندد در خدمت سنت و حاکميت سنتی هستند. اين دست شعرهايی که همچنان به زور وزن و قافيه می خواهند شعر بودنشان را اعلام کنند، در حقيقت با اتکا به عناصر سنتی، بخش هايی از فکر توجيه حاکميت سنتی محسوب می شوند. در کشورهايی مانند افغانستان بلکه بايد اين ماجرا عکس آن باشد و شعر بايد بر اين سنت ها اول از راه نوگرايی ادبی شورش کند. اول بايد در خود تغييری ايجاد کند و بعد اين تغيير بخشی از فکر توجيه نوگرايی در جامعه باشد.
من بيرنگ کوهدامنی را نمی شناسم، مرگ او را به دوستانش تسليت می گويم اما نمی توانم وقتی به شعر ظلم می شود اعتراض نکنم.