اشاره: محمداعظم رهنورد زرياب، نويسنده برجسته افغانستان، از پنجم تا دوازدهم عقرب 1385 خورشيدي، ميهمان «خانه ادبيات افغانستان» در تهران بود. «خانه ادبیات افغانستان»، نهادی غیردولتی است که گروهي از جوانان شاعر و نويسنده كشور، در سال 1381 خورشيدي در ايران بنيان نهادهاند و در زمینه فرهنگ، هنر و ادبیات جوان افغانستان فعالیت میکند. مجله ادبی «فرخار» نیز ارگان نشراتی این مرکز است که هر فصل منتشر میشود و به ادبیات پارسی در گستره افغانستان، ایران و تاجیکستان میپردازد.
در چهارمين جشنواره ادبي «قند پارسي» كه به ميزباني «خانه ادبيات افغانستان» در باغ ورشو تهران برگزار شد، شاعران و داستاننويسان جوان افغان به شعر و قصهخواني پرداختند. در بخش ويژه بزرگداشت جايگاه ادبي استاد محمداعظم رهنورد زرياب نيز پيام حامد كرزي، رييس جمهور افغانستان خوانده شد كه با سپاسگزاري از تلاش «خانه ادبيات افغانستان» در برپايي چنين جشنوارهاي، گراميداشت مقام رهنورد زرياب را فرصت نيكويي شمرده بود. در اين ويژه برنامه كه بسياري از بزرگان ادب و فرهنگ ايران نيز حضور داشتند، محمود دولتآبادي، نويسنده بزرگ ايران، تلاشهاي فرهيختگان افغانستان به ويژه استاد رهنورد زرياب را در پاسداشت زبان پارسي ستود. در پايان اين جشنواره، برگزيدگان شعر و داستان معرفي شدند.
گفتوگويي كه در پي ميآيد، در ستاد خبري چهارمين جشنواره ادبي «قند پارسي» تهيه شده است.
* از كار و بار اين روزهاتان در «كابل شهنامهاي» بگوييد.
از وقتي كه به كابل آمدم، هيچ داستان ننوشتم، ولي داستانهاي نانوشتهي بسياري دارم، از جمله «رازهاي دايهي پير»، «سرانجام آقاي سحرخيز بيدار ميشود» و «سكهاي كه سليمان يافت» و همچنان رمان ديگري كه از اروپا، نيمه تمام با خود آوردم: «سيب و ارسطاطاليس».
در اين شب و روز، يك داستان ديگر آغاز كردم به نام «زليخا در برف». اميدوارم كه ناتمام نماند و بنشينم و آن را تمام كنم. در اين شب و روز، يك داستان ديگر هم پرپر ميزند كه بيرون برآيد و اگر اين بيرون برآيد، «زليخا در برف» ناتمام ميماند. اميدوار هستم كه حوصله كند تا «زليخا در برف» تمام شود.
من كه از فرانسه آمدم، مشاور وزير اطلاعات و فرهنگ شدم. بعضي از رويدادها در وزارت اطلاعات و فرهنگ ديده شد كه از آن كناره گرفتم. اكنون مشاور تلويزيون طلوع هستم و همچنان ويراستار خبرها.
* محمد اعظم جوان كي دريافت داستان نوشته است؟
بسيار خردسال بودم كه به يك انگيزه به نوشتن روي آوردم. آن انگيزه اين بود كه خانهي ما در دههي سي؛ يعني نيم قرن پيش، محل رفت و آمد روشنفكران بود. مهمترين و برجستهترين چهرههاي فرهنگي و سياسي آن زمان به خانهي ما رفت و آمد داشتند. از جمله كساني كه به خانهي ما رفت و آمد داشتند، دو چهرهي فرهنگي سرشناس، يكي، شادروان محمد رحيم الهام و ديگري، شادروان محمد نسيم نكهت سعيدي، هر دو از استادان آن زمان دانشگاه كابل بودند. نخستين رهنماي من در كار نوشتن به صورت جدّي نيز استاد نكهت سعيدي بود. البته در مكتب هم ما يك آموزگار بسيار خوب داشتيم به نام سيد محمد نبي مظفري كه از باشندههاي چنداوُل كابل بود كه مرد با دانش و فرهيختهاي بود و من بسيار خود را مديون او احساس ميكنم. به هر حال، در مراحل بعدي و به صورت جدّيتر، نسيم نكهت، رهنما و مشوّق من بود و اين به صورت تقريبي برابر ميشود به سالهايي كه در صنف شش مكتب بودم. كارهاي نخستين من را استاد نكهت، رهنمايي و ويرايش كرد، ولي اثري را كه شايستهي چاپ ديد، «معلم رسم» نام داشت كه خود ايشان برد و در مجله «پشتون غر» چاپ كرد كه فكر مي كنم صنف نه مكتب بودم. البته از اثري كه خودم بسيار خوشش داشتم وهنوز هم دوستش دارم، داستاني بود به نام «پردهي دوم» كه آن را فكر ميكنم در صنف اول دانشكده نوشتم.
* داستاننويس افغان براي نوشتن بايد با چه گرفتاريهايي دست و پنجه نرم كند؟
مشكل اساسي داستاننويسهاي ما در حال حاضر، نداشتن وقت است. بسياري از نويسندههاي ما امروز در مؤسسههاي خارجي كار ميكنند كه در آنجاها سخت از ايشان كار ميكشند و فرصت باقي نميماند كه به نوشتن و آفرينش ادبي دست بزنند. مشكل ديگر، نبود مرجع چاپ و نهادي است كه به چاپ آثارشان بپردازد. شما ميدانيد كه در افغانستان، ناشر كتاب به آن معنايي كه در جهان وجود دارد، نيست. نويسندهها غالبا ناگزير هستند آثارشان را به خرج خود چاپ كنند كه اين هم بسيار مضحك به نظر ميرسد و هم آزاردهنده است.
* پس وزارت فرهنگ چه ميكند؟
سوگمندانه بايد بگويم در پنج سالي كه گذشت، وزارت اطلاعات و فرهنگ در زمينه چاپ آثار ادبي هيچ كار چشمگيري انجام نداده است. به ياد دارم در دهه چهل؛ يعني چهل سال پيش، انتشارات بيهقي كه آقاي واله، مسؤول آن بود، هر هفته، يك كتاب چاپ ميكرد. جاي تأسف است پس از چهل سال، امروز وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در پنج سال، يك كتاب هم چاپ نكرده است و اميدي هم ديده نميشود كه به اين كار بپردازد.
* از اينها كه بگذريم، آيا رمان افغاني آفريده شده است؟
در افغانستان، اولين آثاري كه به وجود آمدند، مانند اروپا، رمانگونهها بودند. در اروپا، اول رمان معاصر به وجود آمد و پس از آن، در اواخر سده هجده و اوايل نوزده، داستان كوتاه. در افغانستان هم اول رمانگونهها به وجود آمد كه زياد با معيارهاي رماننويسي هماهنگي نداشتند. با اين حال، اين رمانگونهها را ميتوان به عنوان نخستين هستههاي رماننويسي در افغانستان پذيرفت. در حال حاضر هم از چند سال به اين سو، رمانهايي در افغانستان به وجود آمده است، مانند آثار عتيق رحيمي، حسين فخري، سرور آذرخش، رزاق مأمون. خودم هم رماني به نام «گلنار و آيينه» نوشته كردم. به هر صورت، ما نوشتههايي به نام رمان داريم، ولي تا جايي كه به شخص من مربوط ميشود، اين رمانها، مرا قناعت داده نتوانسته است.
* چرا داستاننويسان ما به نقد اهميت نميدهند؟
فكر ميكنم كه بين آفرينشگر و منتقد همواره نوعي خصومت وجود داشته است. حتا نويسندهاي مانند گابريل گارسيا ماركز، سخت از منتقدان نفرت دارد. يك نويسندهي فرانسوي هم ميگويد كه وقتي كسي نتوانست شاعر و نويسنده شود، منتقد ميشود. به هر صورت، اين اختلاف بين منتقد و آفرينشگر هم در جهان و هم در افغانستان وجود دارد. منتها مشكل اساسي در افغانستان اين است كه نقد به آن عنواني كه در اروپا مطرح است، فكر ميكنم هنوز عرض وجود نكرده است. غالبا نقدها از خصومتها، انتقامگيريها و برجسته ساختن خويشتن از طرف منتقد به وجود ميآيد كه لابد اينها نميتوانند زر ناب نقد باشند. نقد بيشتر يك سلسله غرضورزيها و بيشتر بها دادن به دوستان و كمتر بها دادن به دشمنان بوده است؛ يعني خود نقد به معني واقعي اين مقوله تا به حال در افغانستان به وجود نيامده است. حدس ميزنم اگر به وجود بيايد، منتقدان ما شايد از آن استقبال كنند. به جز آن هم يك مقداري آفرينشگران ما خصلت نقدپذیری ندارند. فکر میکنند آن چیزی که به وجود میآورند، کامل هست و هیچگونه نقیصهای در آن وجود ندارد. به همین خاطر، اگر به این آفرینشگرها گفته شود که بالای چشمتان ابرو هست، برایشان گران تمام میشود. از هر دو طرف، کاستیهايی وجود دارد. منتقد ما نقد معیاری را یاد ندارد و آفرینشگر ما نقدپذیری را نیاموخته است.
*آيا اين سالها سانسوري گريبانگيرتان بوده است؟
در این پنج سال اخیر هیچگونه سانسوری وجود نداشته است یا دستكم من احساس نکردم که وجود داشته باشد. به نظر من، این پرسش در وضعیت کنونی افغانستان نمیتواند مطرح باشد، بهويژه در مورد آفرینشگرهای ادبی ما.
* استاد! چه چيزي براي شما نماد داستاننويسي است؟
فکر میکنم شهرزاد، نماد داستانسرایی میتواند باشد. شهرزاد، موجودی است که پادشاهي را جادو میکند تا از یک قتل جلوگیری کند. پس ما عنصر جادویی را در شهرزاد میبینیم که این عنصر جادویی در هر اثر هنری وجود دارد، حتا در نقاشی، موسیقی و ادبیات. به عقیدهي من، شهرزاد میتواند نماد و نمودگار عنصر جادویی هنر باشد. نبکوف به این عقیده است که نویسنده باید جادوگر هم باشد. شهرزاد در واقع، هر شب، پادشاه را جادو میکند تا او را از یک قتل بیجا باز دارد.
* از رمانتان «سيب و ارسطاطاليس» بگوييد.
«سیب و ارسطاطالیس» به خوبی پیش رفته است و فکر میکنم که یکی از بهترین نوشتههای من خواهد بود. بخشی هم که در امریکا به چاپ رسید، با استقبال فراوان روبهرو شد. من درصدد هستم که اول، «زلیخا در برف» را کامل بسازم. سرانجام، «آقای سحرخیز» را شاید به پایان برسانم و پس از آن، «سکهای که سلیمان یافت» و پس از اينها به «سیب و ارسطاطالیس» ميپردازم.
* چرا این قدر به درازا انجاميد؟
«سیب و ارسطاطاليس» مثل «زلیخا در برف»، مقداري پژوهش کار دارد. در این اثر شما میبینید که خیام ظاهر میشود و ابن عربی و سنایی. پس بايد در موردشان تحقیق کنم تا ویژگیهای شخصیتیشان را به دست آورم. در داستان «زلیخا در برف» هم باید پژوهشهای تاریخی انجام بدهم، مخصوصا در مورد حمله مغولها در روسیه و تسلط درازمدت مغولها بر قوم روس؛ چون داستان در مسکو اتفاق میافتد.
* «عشق» و «زن» در داستانهاي شما چه رنگي دارد؟
یکی از انتقادهایی که بر داستانهای من شده، همین بوده است که علاقهمندی به زن در این آثار دیده نمیشود. هرچند من با این تصور زیاد موافق نیستم، ولی یک مقدار حقیقت در آن نهفته است. البته در آثار متأخر من، چهره زن بسیار برجسته است. شما اگر «گلنار و آیينه» را بخوانید، قهرمان اصلی این رمان، یک زن است و خوشبختانه وقتی که رمان به چاپ رسید، علاقهمندان فراوانی یافت و یکی از رمانهایی شد که بیشترین نقدها را در موردش نوشتند. فکر میکنم بیست تا بیست و پنج نقد در مورد آن نوشته شد. حتا یکی از هموطنان هندوی ما به نام ایشرداس که در آلمان زندگی میکند، نقدی نوشته کرده است.
* به نظر خودتان، زبان و نگاهتان تا چه اندازه زبان و نگاه مردم بوده است؟
زبان من با زبان مردم در آثار اولم نزدیک بوده، ولي هر قدر از آغاز به طرف امروز پیش آمده برویم، زبان من فرق کرده است. تلاش کردم یک زبان معیار را به کار ببرم. اصلاحات محلی کابل کم شده و زبانم از زبان مردم مقداري فاصله گرفته است. زبانی شده است که میخواهم نامش را بگذارم زبان داستان معاصر که انتظار دارم نویسندههای دیگر هم همینگونه یک روش را پیش بگیرند؛ چرا که در چند صد سال اخیر، زبان دری در افغانستان، بیپشتوانه و بیسروسامان بوده و فراوان آسیب دیده است. گونترگراس میگوید نویسنده همان طوری که از زبان کار میگیرد، در برابر آن مسؤولیت هم دارد. باید زبان را پالایش بدهد، تکامل بدهد، بهبود ببخشد و بهتر بسازد. تلاش من در سالهای اخیر همین بوده است.
* به گفته زلمي باباكوهي: «غربت: كه هيچ چيز گرمت نكند حتا نوشتن». غربت را چهگونه ديديد؟
غربت هم پهلوی مثبت دارد و هم پهلوی منفی. پهلوی منفیاش همین است که نویسنده از مردم خود دور است و مخاطب خود را در دسترس ندارد. پهلوی مثبتش این است که نویسنده با دیدگاهها، زبانها و مردمان دیگری آشنا میشود. اگر خود را از چنگال آن چیزی که بهاالدین خرمشاهی، ياد و دریغ مینامد، رهایی ببخشد، میتوانیم بگوییم که غربت میتواند آثار مثبتی هم بر نویسنده و شاعر داشته باشد؛ یعنی دیدگاههای تازه و وسعت نظر به او بدهد و جهان بزرگتری را به او بشناساند.
* از ديد شما، براي حفظ «قيمتي درّ لفظ دري» چه بايد كرد؟
برای حفظ این درّ گرانبها اول بايد آن را درست بشناسیم. سوگمندانه، بسیاری ـ تأکید میکنم بسیاری و نه همه ـ از نویسندگان و شاعران ما با این درّ گرانبها آشنایی درخور و شایسته نداشتند و ندارند. به همین دلیل، وقتی شما سرودههای این شاعران و نوشتههای این نويسندهها را بخوانید، فراوان، لغزشهای دستوری و حتا املایی را در آثارشان سراغ کرده میتوانید. میبینید که در کاربرد واژهها هم فراوان مشکل دارند. فکر میکنم که شاعران و نویسندههای ما اگر میخواهند این درّ گرانبها را درست پاسداری کرده باشند، ناگزیر هستند که اول، خودشان خوب با این درّ گرانبها آشنا شوند و خوب زبان را یاد بگیرند و پس از آن، به سرودن و نوشتن بپردازند.
* كدام نوشته داستاني وطنداران، شما را با خود همراه كرده است؟
همه نویسندههایی که حالا در افغانستان مطرح هستند، روی هم رفته، همهشان نویدبخش و امیدوارکننده هستند.
* يك پرسش خانوادگي: سپوژمي را تكنيكگراترين داستاننويس ميدانند. نظر شما چيست؟
یکی از نویسندههایی است که اطلاع دقیق دارم فراوان اثر خوانده و همین حالا هم چون فوقالعاده بر زبان فرانسوی مسلط است، فراوان میخواند. بدون شک، نتیجه این همه خواندن میتواند این باشد که با تکنیکهای داستانپردازی بیشتر از نویسندههای دیگر آشنايي داشته باشد.
* چهها ميخواستيد بنويسيد كه هنوز ننوشتيد؟
متأسفانه زمان، اندک است و اشتغالات جانبی نمیگذارد که آدم به همه چيزهايي بپردازد كه در ذهن دارد. فراوان مایهها و اندیشهها در ذهن من هستند که یادداشت کردهام نوشته شوند. مایههای بسیاری از داستانهای خود را در خواب دیده و خوشبختانه وقتی بیدار شدهام، به یادم مانده است. مثلا آخرینش، خواب دیدم که یک دختر، سرگذشت خود را قصه میکند و یک پسر سرگذشت خود را و یک مرد هم سرگذشت خود را. خواننده خودش درمییابد که دختر، دختر این مرد و پسر، پسر این مرد است بدون اینکه مرد یا دختر یا پسر به آن اشاره کنند. یک چیز بسیار پیچیدهاي است ... یک داستان دیگر هم که باز درخواب است، اينكه کسی در خواب میبیند باید کاری را انجام بدهد. بیدار میشود و ميخواهد این کار را انجام بدهد. یک مقدار هم انجام میدهد. دوباره در خواب میبیند که آن کار را انجام داده است ...
* داستاننويسي افغانستان را در يك نگاه چگونه ميبينيد؟
اكنون وضع داستاننویسی در افغانستان نابسامان است. داستاننویس ما شوری را که در دهه شصت داشت، امروز از دست داده است و خوانندهي داستان، محسوس نیست. در آن دوره، وجود خوانندهي داستان احساس میشد که در جامعه وجود دارد و میخواهد بخواند و از نویسنده میخواست که زودتر نوشته کند که بخواند. امروز من این احساس را ندارم که خوانندهي داستان وجود داشته باشد.
* نظرتان درباره داستاننويسان و شاعران جوان افغانستان چيست؟
شماری از جوانان ما استعدادهای بسیار خوب و درخشاني هستند، به ویژه در عرصهي شعر. با وجودی که شاعر هم وجود خوانندهي شعر را چندان احساس نمیکند، ولی شور شاعران ما در آفرینش بیشتر از داستاننویس ما است. اینها با تمام مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و شعر میگویند. تلاش میکنند حتا با خرج شخصی خود، آثارشان را چاپ کنند. میتوانم بگویم که شعر امروز افغانستان میتواند با شعر امروز ایران رقابت و در کنار شعر امروز ایران عرض وجود کند.
* معرفي اعظم رهنورد زرياب از كار خودش چيست؟
بسیار تلاش کردم که پدیدهای به نام داستان یا ادبیات داستانی را در افغانستان معرفی کنم و رواج بدهم. تا جایی که دستاندرکاران ادبیات ما نوشتهاند، تا اندازهای در این راه کامیاب بودم و توانستم شماری از شگردهای تازه را در زبان دری معرفی کنم.
* پايان بخش اين گفتوگو مايل هستيد چه حرفي باشد.
میخواهم یک بیت ترجمهناپذیر را به عنوان حسن ختام بیاورم:
ای مصور! صورت یار مرا مستانه کش
چون به نازش میرسی، بگذار، من خود میکشم