يک:
ممتد بر آب افق
رودی دونيم، آمويی دونيم
از جای خاسته کسی يا طلسمی هندی بر شن،
مسيرهايی سيال بر دامنه هايی از کلمات
هر دم اين برای اجرا شدن است که بهم می رسند و نمی رسند
مرکبدانی تر،
چالان در آبگينه شد و
از برابرش شد تا بگذرد از خود،
بازدم معلق بر لبه فنجان چای
حواسی پنجگانه که بُعد می گيرد
خم می شود و باز می گردد در هيجانی لب بسته
و در يکی از مسيرهايش سرطانش را حمل می کند.
بازدم بخاری بر استکان چای؛
نگاه هايی ريسمان شده اند و اندوهی ختنی اند،
يکی از پاره های ما که به تبت رفته است،
لحن تند اسبی در اضلای پروانه شدن.
دو:
مشتی دلار و چند بطری آبجو
نگاه مديترانه ايش را انداخت بر اندامش
و تلوتلو خوران از گياه بالا رفت و
در کلمات در دادش؛
سوم آگوست بود که چمدانش را بست و
به تخيلی دور رفت
دورتر از آبادی
سه:
يکی گفت آزادی را پياله کردن
کس دوان دوان در راهروهای الکترون
کس به راه اندرون شدن،
کس به پل رسيد و کس در خود کس،
خدايگان و خندی از لب،
به آنجا آمده ای آيا
به نزد آنجا که راه راه است و رونده در
وقتی که تپه های تراش خورده و روان ترا به نيمروز می رساند،
حضوری مالايالمی
استيلی خاص از هندسه
چهار:
و من نتوانستم ادامه دهم
که اين من در کوهستانش
به چرای گوسفندانش بود و
خميده خشخاش علت گرفته را پشت می کردند،
اربابان تازه را به گرده می بردند و
کتاب اما چهره ای ديگر يافت
کتاب اشارتی شد به دانايی
دروازه ها گشود تا بگشايد
پنج:
در لباس پارسايان
ناجوی برف گرفته ی هرات
سعيی که به تمدن برگرداند
و چون که هيچ ننويسم،
او، آن اوی معلق
نه چون کس به هيچ ننگرد
بردبار است و فاصله مند
نه کيستی معلق در تب دارترين شب های کابل
هوا سرد نبود و او در کنجی خزيده بود و برف مويرگ هايش را می پيمود