صبح كه از خواب بيدار شدم مثل هميشه تن برهنهاش را ديدم كه درست در منتهااليه تخت قوس خورده بود. غلتي زدم و نزديكاش شدم. دستم را زير بغلاش گذاشتم و آرام به پايين سراندم. او هم غلتي زد و به طرف من آمد. در بغلم بود. شانهاش را كه جلوي لبانم بود بوسيدم. كش و قوسي به خود داد. به او گفتم از رختخواب هرچه زودتر خارج شويم. دچار كسالت شده بودم. خواب زياد آزارم داده بود. هروقت صبحها بيكار بود و ميخواست بيشتر بخوابد گريز از رختخواب براي من هم ناممكن ميشد. تختخواب به باتلاقي بدل ميشد كه هرچه بيشتر در آن دست و پا ميزدم فروتر ميرفتم. پيشانيم را، نقطهي رستنگاه موهايم را بوسيد. خميازهاي كشيد و دوباره به تناش كش و قوسي داد.
ميلههاي بالاي تخت را محكم گرفته بود. انگار سوار بر كشتي در حال غرق شدني است. ميان آغوشم بود و خميازه ميكشيد. نوازشش كردم. زبري پوست دستم را در برخورد با پوست لطيف بدناش حس ميكردم. گردناش را ماليدم. مثل گربه به خرخر افتاد. دستم را از فراز ستون فقراتش حركت دادم و تا گودي باسن، انگشتانم را پيش بردم. مثل گربهاي بود كه در آفتاب خوابيده باشد. به سوي پنجره غلتي زدم. از پنجره نور ملايمي ميتابيد و حرارتش روي تخت را گرم ميكرد. به او پشت كرده بودم و از لاي پرده، به ديوار سيماني ساختمان روبرو نگاه ميكردم. از پشت بغلم كرده بود. چيزي دربارهي گلهاي آپارتماني ميگفت. مثل اين بود كه كسي پشت گوشم كاهو بجود، از حرفهايش سردرنميآوردم. مثل خيلي وقتها به خطوط غريبي كه بر ديوار سيماني نقش بود خيره بودم. نقشهاي اتفاقي سيمان و خطوط ايجاد شده از مالهي بنايي شبيه نتهاي موسيقي بود. احساس كردم كه اين خطوط يك دفتر نت است كه بر بلنداي ساختمان نقش زدهاند. ممكن بود مثلا اثري از شوپن باشد. ميان آن خطوط سيماني آواي موسيقي را احساس ميكردم. در اين لحظه كه صداي جويدن كاهو جاي خودش را به گازهاي مداومي از گردن و شانهها ميداد دوست داشتم كاري از شوپن بشنوم. ميخواستم ميان كاستها و سيديها بگردم حتا يك قطعهي كوتاه هم كه شده با صداي بلند از شوپن بشنوم. دستش را روي شكمم حركت ميداد. انگار ميان موهاي شكمم دنبال چيزي ميگشت. مثل دستي كه آن نقشهاي سيماني را روي داربست به تصادف ايجاد كرده بود. ديوار يكسره سيماني بود و پنجره درست رو به آن باز ميشد. اولين روزي كه از پنجرهي گشودهي اتاق خواب چشمم به ديوار افتاد فكر كردم كه چه بدسليقگياي. اين ديوار را ميشد به بوم نقاشي بچهها بدل كرد. . فرض كن يك داربست فلزي، رنگ و قلممو. آن وقت يك گالري هميشگي روبرويم قد كشيده كه روزهاي متمادي ميتوانم در آن نگاه كنم. انگشتهاي پيانيست همچنان روي شكمم ضرب داشت. روي پوستم رعشهي كلاويهها را حس ميكردم. از طبقات بالاتر صداي آب ميآمد. به مردي فكر كردم كه ممكن بود درست بر بالاي من، آنسوي سقف خفته باشد. مرد شايد در آغوش زني بود و … شايد با دستهايش اندام او را لمس ميكرد. كمكم به اوج سرخوشي ميرسند. مرد يكباره از زن جدا ميشود و در همان حال كه رعشه… آب بدناش فوران ميكند و درست آن بالا بر روي صورت من ميريزد. دستهايش را حس ميكردم كه موهاي بدنم را ميجورد و تنش را كه ماهيوار به تنم ميماليد. به صداي آب گوش ميكردم كه مثل باران بود. آب كه كفهاي تني را ميشويد. از روي سر عبور ميكند و در امتداد موها روي سينه و پستان ميغلتد. كف هاي روي شكم را ميشويد و به سوي حفره چاه سرميخورد. آبهايي كه تنهاي متفاوتي را شسته در فاضلاب به هم ميپيوندند و از كنار اتاق خواب، از پشت سر من ميگذرند. به رانهايم دست ميكشد. انگار صداي موسيقي است. شايد از ساختمان روبرو ميآيد. فكر ميكنم موسورسكي است. زني روي پاهايش بلند ميشود. چرخ ميزند. روي انگشتانم بلند ميشوم. هميشه دوست داشتم بالرين باشم. در يك دايره چرخ بزنم. پاهايم را تا 180 درجه باز كنم. با لباس سياه چسبان. نقش عقابي را بازي كنم. با حركات نرم از سن فاصله بگيرم. روي سن پخش شوم. حتا توي خود آتش بگيرم. شايد مثل يك ققنوس، شعلههاي سياه را به نمايش بگذارم. چرخي بزنم و شعلهها. ميفهمم كه از رختخواب برخاسته است. از حمام صداي آب ميآيد. غلتي ميزنم. شيشهي بخار گرفته را ميبينم و صداي پرنده را كه از آشپزخانه ميآيد. در لولهي هود آشپزخانه پرندهها لانه كردهاند. صدايشان همهي فضا را پر كرده. به سمت پنجره برميگردم. باز ديوار سيماني را نگاه ميكنم و صداي پرنده و آب كه انگار سمفونياي از شوپن ميسازند.