Raha PEN  رها پن

 

Register | Sign In | Password Forgotten? | Site Map | RSS | Tell a Friend | About Us| Contact Us | Home

 

 

نام نویسی | ورود برای انتشار | بازیابی کلمه ی عبور  | نقشه ی سايت | آر. اس. اس | رها پن را به دوستان خود معرفی کنيد;


Do you wish to join RAHA’s independent writers’ home?

آیا می خواهید به رها پن خانه ی نویسندگان آزاد بپیوندید؟


 

پذيرش سايت > فارسی > داستان > نامه ای كه پس از ده سال گشودی

نامه ای كه پس از ده سال گشودی

دو شنبه 19 مه 2003, بوسيله ى حمید رضا فردوسی



Send this page to your friends
این صفحه را به دوستانتان بفرستید
;
;

نامش را در ذهن زمزمه مي كني ، حضورش را در خود احساس مي كني و تبسمش را ؛ وپس از آن اتاق نشيمن راترك مي كنيد . بك آن اين هوس كودكانه روحت را پر مي كند . هوس مي كني كه حتا براي يك بار هم كه شده مثل آن روزها بازي كني . چه بازي سخت و بسيار ابلهانه اي است يكي چشم مي گذارد و ديگري بايد در زواياي تاريك ، در ناپيدا ترين جاي خانه پنهان شود و تو حالا بايد بيابي اش . آرام شمرده اي از يك تا ده . مثل ده سال بطئي و كند . حالا كجا را مي گردي ؟ از اتاق خوابت شروع مي كني : زير تخت يا پشت كوسن ها و ناز بالش ها . همه جا را مي گردي ، حتا روي ميز آرايش و مي بيني كه روي يك برگه ي يادداشت كهنه . چيزي نوشته شده است : « دوستت دارم . » به وجد مي آيي و قدري چين ظريف پاي پلك هايت صاف مي شود . باز ، مي گردي : توي كشوهاي ميز آرايش ، توي كمدها ، لاي البسه ، حتا چه بسا ، توي جعبه ي جواهرات و نامه ها . يك بسته نامه ي كهنه . به خودت مي گويي باز هم نامه . نامه چيز عجيبي است . به خودت مي گويي بعد از ازدواج سعي مي كني از نامه ها دورش كني ، تويي كه با نامه ها به چنگش آوردي ؛ اما سرنوشت چه مضحك بود . تنها كاري كه توانست گير بياورد ، در اداره ي پست بود . نتوانستي از نامه ها جدايش كني . خب ، حالا توي نامه ها هم كه نيست : بهتر است توي آشپزخانه را بگردي . هر چه باشد ، عاشق نوعي تست با تخم مرغ خوابانده در كره بود ، و اين چه قدر مايه ي عذابت بود . بارها گفته بودي : « آه باز هم خاكه ي نان ! » اما توي آشپزخانه نيست . توي كابينت ها ، پشت يخچال ، زير ميز يا زير ظرف شويي . به خودت مي گويي با اين كه چيزي نمي خورم اما چه قدر ظرف خوابيده اين تو و غر مي زني : « لعنتي » نجوا مي كني كه اگر توي آشپزخانه بود ، بهش مي گفتي كه لااقل ، آستينت را بالا بزن . شايد توي پذيرايي است ؟ يا توي انباري ؟ يا اتاق كار ؟ توي پذيرايي ، پشت راحتي كه نيست يا جاي ديگر ، در اتاقي مشرف به پذيرايي يا پشت كتابخانه يا ميزكار ؛ اما به خود اميدواري مي دهي و مي گويي ، آن قدر خرت و پرت توي انباري است كه ممكن است خودش را جايي پنهان كرده باشد . باز به خودت مي گويي چه قدر كند شمرده اي . آن قدر كند كه راحت مي توانسته هر جايي پنهان شود . توي اين كتابخانه اي كه هيچ چيزش سر جايش نيست . افسوس مي خوري و مي گويي : « آه ديگر دل و دماغ برايم نمانده . » و آرام پا به انباري مي گذاري . پايت گير مي كند به ظروف مخصوص ميهماني و شگفت زده مي شوي . هرگز به ياد نمي آوري كه آن ها را كي به انباري آورده اي و حالا تازه مي يابي كه مدت هاست آن ها را پيش چشمانت نديده اي . بهش گفتي : « تمامش كن » و عد ظروف مخصوص ميهماني احياناً ، توي يكي از ظرف ها به انباري رفت : آه ، گلدان هاي لعاب خالي با همان نخل هاي پوسيده ، جعبه هاي البسه هاي بيرون .خب به ياد مي آوري كه چيز مضحكي بود ، قدم مي زني مشترك در خيابان ، هرگز حوصله اش را نداشتي . سخت خسته كننده بود . حتا خسته كننده بود ، كار كردن اش روي آن بوم نقاشي . نه مي خواستي دور از تو باشد و نه با تو . گفتي : « خانه را از رنگ پر مي كني . » مثل گرامافون كادو روز تولد كه خانه را پر از صدا مي كرد و واهمه؛ زيرا برايت صداي هر زني ، حتا پشت چرخش يك صفحه ي فريبناك بود . خب پشت اين خرت و پرت ها هم كه نيست به او گفته بودي : « با اين سرو وضع داراي تكه ي خرت و پرت بي مصرف مي شوي . » توي انباري جايي مي نشيني و به خودت مي گويي : « چيز شگفت اين انباري آلبوم هاست .» سكوت مي كني و تأمل مي كني و آن گاه ناباورانه مي گويي: « آلبوم ها چرا اينجاست ؟ عجب ! » اما لاي آن ها را كه باز مي كني و در عطسه رها مي شوي ، تازه به ياد مي آوري كه در ان ها عكس هايي بوده به باورت بسيار تشويش برانگيز . از سفري به ينگه ي دنيا در كافه ها ، در معابر ، در جمع آكادمي ها و دانشجويان دختر فريبنده ي افكارش . آلبوم را مي بندي . بلند مي شوي از روي راحتي . به ياد مي آوري كه هميشه اينجا مي نشست - كز كردن بهتر نيست ؟ - و به او گفته بودي : « تكه گوشت بي مصرف .» به ياد مي آوري ؟ غم انگيز است . حركت مي كني. نور جابجا مي شود . پيدايش مي كني در ته انباري . قوز كرده است انگار مي خواهد از نگاهت دور باشد… پشت آن جا رختي فلزي كز كرده است . آرام نزديك مي شوي به نرمي گام نهادن دررؤيا . قدري تبسم مي كني به قاعده ي بازي. مچ پايت را با احتياط ، از كنار خرت و پرت هاي مربوط به او عبور مي دهي ؛ در باز خورد نور و سايه ؛ و ناگهان دست روي شانه اش مي گذاري : « تو اين جايي؟ خب، پيدايت كردم .» اما نه . اين فقط همان باراني قديمي ست. به ياد مي آوري كه توي اين باراني ، چقدر زيبا مي شد و جذاب و اين تو را به واهمه مي انداخت. هميشه همه چيزش تو را به واهمه مي انداخت. حتي عشقش كه نثارت مي كرد و تو را مي انباشت و آنگاه ، هراس نبودنش كه تو را تهي مي كرد و چيزي در اين مدت،عذاب آور تر از آن نبود. همين است كه حالا هنوز هم خسته ات مي كند . تو را از انباري به اتاقت مي كشاند … توي كشوي ميز آرايش ، جعبه قرص آرام بخش پيدا مي شود و خورده ؛ و حا لا باز هم مي نشيني رو به روي تصوير خودت در آينه ، و آخرين ياد داشت مربوط به ده سال پيش را مرور مي كني اين اولين و آخرين اعتراضش كه آميزه اي بود از كلمات انبوه از محبت . روي پاكت نوشته بود :« دوستت دارم » اما تو ده سال بعد ، آن را گشودي . ده سال پس از آن كه شما هم را در اتاق نشيمن ، ترك كرديد. او با چمدان بسته اش منتظر بود تا آخرين كلمات پر مهرش را نثارت كند برايت به نظر مضحك بود ، كه از تو مي خواست چشم بگذاري براي آخرين يار ياد گذشته هاي مفرح تازه شود . اين طور مي خواست برود . بهش گفتي : « بي مزه » راهت را كشيدي و رفتي توي دستشويي و آنگاه ، تنها صداي دري را شنيدي كه حالا ، نمي داني كدام يك از اين درها بود.

پذيرش سايت > فارسی > داستان > نامه ای كه پس از ده سال گشودی


Share this page  

Balatarin, BackFlip, BackFlip, BackFlip, del.icio.us, Bibsonomy, BlinkList, BlogMarks, CiteUlike, Digg, Diigo, DZone, Fark, FeedMeLinks, Furl (alt.), Google, Jots, Linkagogo, LinkRoll, Lycos, ma.gnolia, Markabboo, Netscape, Netvouz, Newsvine, NowPublic, PlugIM, reddit, Rojo, Scuttle, Simpy, SiteJot, Smarking, Spurl, Squidoo, Taggly, tagtooga, Wink, Wists

پاسخ به اين مقاله

Kabul Press

www.kabulpress.org

www.frogbooks.net

www.ipplans.com

 

Register | Sign In | Password Forgotten? | Site Map | RSS | Tell a Friend | About Us| Contact Us | Home

نام نویسی | ورود برای انتشار | بازیابی کلمه ی عبور  | نقشه ی سايت | آر. اس. اس | رها پن را به دوستان خود معرفی کنيد;


Copyright© Blog RAHA- World Independent Writers' Home 2000-2010/ Authors

کليه ی حقوق محفوظ و متعلق به رها پن خانه ی نویسندگان آزاد و نویسندگان می باشد