شب های زمستان با این درازی دیگر برایم دلگیر کننده شده است.امشب هم دراز است هم سرد و هم تاریک.شب از نصف گذشته است ولی خوابم نمی آید، نمیدانم چه کار کنم ؟ وقتی بیرون ازاتاق می روم، همه جا را تاریک میبینم. هیچ چیز دیده نمی شود.فکر میکنم که در سیاه چال تاریک هستم. دوباره بطرف اتاقم روان میشوم.
این شب هم مانند همان شبی است که خواب به چشمانم نمی آمد. آن شب هم تا دیر ها خوابم نبرد.بالاخره به خواب رفتم.ای کاش خوابم نمی برد. در خواب دیدم که خوابم نمی آید. کوشش برای خواب بردن به جایی نرسید.حیران مانده بودم که این شب را چطور در بستر خواب بگذرانم؟
من که از طفلی به (...)