به معشوقه ى
هيستريك
شهريار وقفى
پور
شير را ريخت توى قهوه نريخت توى قهوه
به چشم هاى اش چشم هاى اش
چشم هاى اش نگا !
كافه ها به سفر
مى رفتند به سفر به پترزبورگ يا
به پترزبورگ پشيمان مى
شوى
امروز از سفر آمده ام
كمى لاغر شده ام بيمارى ام برگشته است خون سوزان از الكل و مغِز
پر از نيكوتين با گربه هاى ات با چشم هاى ات َو شب مى
گذرد َو رود مى گذرد َو لب ها مى گذرند
]
موهاى ات مى گذرند
دوست شاعر من با مرده در
برف هاى تبعيد، در ظلمتِ مخملين !
امروز زيباتر
شده ام حشيشِ
»
مزار «
چشم هاى ام را اندكى به چپ كشانده ببخشيد اگر
]
چپ مى زنم كمى !
و از سبيل تو
نقره بر مى خاست چند سال بعد شايد
شايد شيوع مى كرده در
ماه يا به پتزربورگ شايد غبارى مى ريخته است از ماه توى گل هاى
]
روى ميز يخ زده
و گل هاى زرد به روى رود
تبخير مى شدند
به روى پل نگاه ات نگا!
موهاى ام را خاكسترى كردكمى!
شب هاى سفيد در گلوى اِ
نفوذ مى كرد
اى سنگِ تراش خورده،
ايستاده، خم ناهرگز شده، سنگ هيستريك !
ما به دنبال نشانى
هاى قديم هستيم در دفاترِ اين شهرِ قديم اى سنگِ تراش خورده، ايستاده
، خم ناهرگز شده !
]
ما به دنبال نشانى هاى قديم هستيم
و كليساى جامع فرشته گان و
قديسان اش راهجوم مى برد سمتِ ما
»
يك گلوله هزار انقلابى را
كفايت مى كند «
و موسيقى كه مى دميد از
انتهاى بلوار غالباً كه مى دميد پاريس از دور
گلى نابالغ در مغزم شيهه مى
كشد
وَ تو از ايستاده اى از با
صدايى از فلوكسيتين از كمى آن طرف تر از كمى از بيست و سه ساله گى
تبعيد مى شوم از كمى از
بيست و سه ساله گى
تكه هايى از سپيده دم از
زارى مى كند در جيب هاى ام
من به دنبال تزريقى عصبى
ام و غالباً در كافه ها به كشتى فرود مى آيم از درياى سياه وَ تمام
]
ياران ام را ( گفت از دست خواهى داد.)
زنان در گوش هاى ام پخش مى
كنند شبى تنها مانده در قوطى
در تهِ دريا از اين
رو :
عقب مى نشيند دريا چونان كه
عقب مى نشيند شب از پوست ام چونان كه عقب مى نشيند نَفَس از
]
زنگ زده وَ شب فرو افتاد
تو از سپيده دم ها از
خورشيدها از آيينه ها از جاده ى ابريشم آمده اى
فراموش كردم تو از
سپيده دم ها و مى لرزيدى كه درياى يخ زده اين همه دور يا
يا دور و نزديك مى شود اين
همه دور
غالباًتر دورتر بود اين
همه دور
با ما گفته بودند عصرى جديد
را آغاز وَ وداع با دورانى كهن را