پرندگان
مقدس چگونه باز مي خوانند
مححمود
معتقدي
براي كودكان كابل
1
دهكده هاي بي خيال
كابوس هاي بي انتظار
از پشت شيشه هاي آسماني
كه عنقريب
در سقوط جزيره هاي نزديك
اين چنين
فرو مي ريزند
آن جنازه هاي پر از فانوس
شايد كه روزي
تمام مهاجران اندوه را
به تبسم درياهاي دور
مي رساند
2
سربازهاي پر از خستگي
جاده هاي پر هراس را
همچنان
پيش رو دارند
با سرهايي برهنه
كنار تيرك هايي خاموش و
تفنگهايي كه هنوز
از چشم رؤياهايشان
شليك مي شود
آنان
بر صخره هاي سنگي اين تابستان
تابوت هاي غمگيني را
بار ديگر
بر شانه هاي ستبر خويش
باز مي آورند
درست ميان پستوهايي كه عشق را
همچنان به هواي آزادي
سر مي برند
3
اينجا
جز ظهرهاي رنگين كماني كوچك
جز خيل كبوتراني تشنه و
صداي شيپورهايي شكسته بال
سهم هيچ واژه ي شفافي
به گوش نمي رسد
4
سوگواران اين جهان
در آوازهاي غربتي سهمگين
ميان غرفه هاي آفتاب و سنگ
اينك ترانه اشكهايشان را
به قطارهايي شبانه
اين چنين
وا مي گذارند
5
شاعران شادي و مرگ
از دستهاي دختركاني كه هنوز
بوي نان تازه
از پيراهن سبزشان
در يادهاي كوچه
مي پيچد
و از پي آوازهايي پاك
اينك خيمه هايي از صليب
بر پا مي كنند
!و شگفتا
كه اين فرداهاي بي سرنوشت را
كسي در قلب كودكاني تلخ
اينگونه
از حلقه هاي خوابشان
باز نمي گشايد
6
اينك
ما در كوچه هاي كابل
از خيابان مردگاني بي نصيب
و از چشم عقاباني خسته تر از باد
گويي ديگر
به تماشاي مرگي تمام
به حيرت ايستاده ايم
7
!پدر
پرندگان مقدس
آن ترانه زيبا را
چگونه
باز مي خوانند
آيا هنوز
تكرار پچ پچ مرگ را
مي توان شنيد