و حتا
اگر دروغ نباشد ،
ديفن باخيا تكثير مي كند
با فرزندان لالش
و چشمان بيضوي اش
من
ناخداي آن كشتي بادباني ام
كه تا
دو قرن آينده
در اين
بطري شيشه اي زنداني شده
و رأس
ساعت 16
چشم
بيضوي اش ملاقاتم نمي كند.
روي ديوار زهدانش
وان يكاد آويخته
و بعد هر نمازش
آية
الكرسي كوف مي كند
با فرزندان لالش
و چشمان بيضوي اش
من از
شما كه نپرسيده ام
در اين امر خصوصي وارد نشويد
درب
خروجي از آن طرف
-
زني وارد شد -
كه مي
شناسمش ،
زني كه زهدان بيضوي ندارد
.
2
- تو
در آن قسمت از زندگي ات به من ادامه مي دهد
كه هيچ
بختكي ،
دلتنگ سايه انداختن نيست
.
دلم كه
تنگ مي شود
- بيشتر
از خودش ـ
تجزيه
مي شوم
نه در خاك سرخ
نه در
آهك زنده .
- (
كمي صبر كن !
جواب
تلفن را كه بدهم ،
به زندگي ات ادامه خواهم
داد .)
- آ…
ي…
سكينه
را پسر كدخدا نمي خواهد
سكينه
را در چاه بيندازيد ،
-
باد مي كند ـ
باد مي
كند ،
شترگلوي
قنات
سكينه باد مي كند ،
سكينه را
پسر كدخدا نمي خواهد
- معضلي
شده بود اين سطر - كه اگر ،
سكينه
عاشق گرگ مي شد،
زوزه
مي كشيدم
پاي
كوهي كه روستا ،
زندگي اش
هي
بدك نيست
و
سكينه باد مي كند
و سكينه زندگي اش ، هي
…
3
گونيا
برش زده نيم چهره اش را به يادگاري
شهر از
اين چهره آشوب گرفته
نيم
ديگرش به غمزه از اين گونه نيش كرده به من
و من
كه زور مي زنم از گوشه ي قاب نيفتم
آهاي
… شهرآشوب
عكس نديده !
فقط اسب ندارد اين
مينياتورها كه يادگاري اند :
گوئيا
عشق به پايان تو نزديك
ولي
گونيا باز تو نزديك من بي پايان .
چه شود
اين چهره كه نيمش به سيب مي زند اما
اما
نيم ديگرش به من
حيف از
اين گونيا كه نيش كرده به آن سو ترك سرك كرده و يك باره قاب ترك خورد شهر
عوض مي شود رمضان وُ
آشوب از اين تركمن به ترتيل مي كند آغازُ
اينجا
به عكس من نيش كرده او
و رتّل به
صورت بلند و آه كشيده به شيراز مي روم :