صلح
برگردان فريدون فرياد
سرود صلح يانيس ريتسوس در
پاسخ به فراخوان نويسندگان جهان
. رؤياهاي يك كودك همه از
صلح است
. رؤياهاي يك مادر همه از صلح است
سخن عشق در زير درختان
. همه از صلح است
پدر كه باز مي گردد در شامگاه باگستره ي لبخندي در چشم هايش
با زنبيلي سرشار از ميوه در دست هايش
و قطرات عرق بر رخساره اش
ماننده ي قطره هاي شبنم بر كوزه اي
كه آب اندرونش را در درگاهي پنجره خنك مي گرداند
. اين همه از صلح اند
هنگام كه زخم ها بر رخساره ي جهان التيام مي يابند
و در گودال هاي حفر شده با آتش توپ ها ، درختان كاشته آمده اند
ودر قلب هاي سوخته با خرمن آتش ، اميد نخستين جوانه هايش را
به شكوفه مي نشاند
و مردگان با دانش اين كه خون هايشان به عبث بر زمين نريخته
گرده تعويض مي كنند و بي هيچ شكوه اي
بر پهلوي دگر مي خسبند
صلح است اين
صلح ، عطر غذا در شامگاهان است
هنگام كه توقف ماشيني در خيابان نه به معناي ترس است
هنگام كه صداي كوبشي بر در ، به معناي حضور رفيقي است
و گشودن پنجره اي در هر ساعت به معناي آسماني است
كه چشم هايمان را به ميهماني زنگوله هاي دور دست رنگ هايش
مي برد ، صلح است اين
صلح ، پياله اي شير گرم است و كتابي است در .برابر كودك بيدار
هنگام كه ساقه هاي گندم به يكديگر تكيه مي دهند و مي گويند : نور
نور ، نور ، وگلتاج افق لبريز مي شود از نور
. اين صلح است اين
هنگام كه زندان ها به كتابخانه ها بدل گشته اند
هنگام كه آوازي ، درگاه به درگاه در شب به فراز بر مي شود
هنگام كه ماه بهاري از پس ابري
به كردار كارگري كه آخر هفته ، ريش زده و تر وتازه
از دكان سلماني محل ، بيرون مي آيد
. اين صلح است اين
هنگام كه يك روز گذشته است ، روزي از دست رفته نيست اين
بل ريشه اي است كه برگ هاي شادماني را در شب به فراز مي برد
و روزي است پيروز ـ و خوابي است بحق
هنگام كه باز حس مي كني كه خورشيد با شتاب زين و برگش را
مي بندد تا كه اندوه را تعقيب كند و از كنج هاي زمان براند
اين صلح است اين
صلح كومه هاي اشعه ي خورشيد است بركشتزاران تابستان
كتاب الفباي مهرباني است بر زانوان سپيده دمان
هنگام كه مي گويي : ‹ برادر من › ـ هنگام كه مي گوييم :‹ ما
. فردا خواهيم ساخت
هنگام كه مي سازيم و مي خوانيم
صلح است اين
سهم هميشه كوچكتر مرگ است در دل هايمان
بناهايي است كه به آينده اي شاد مي رسند
عطر ميخك هاست در شفق
كه شاعر را
و پرولتاريا را ـ الهام مي دهد
. صلح است اين
صلح، دستان مردمان است بهم پيوسته در دوستي
شتان گره كرده ي مردان است ، صلح
نان بريان است بر سفره ي جهان
. لبخند مادري است
. تنها همين
. صلح جز اين نيست
و خيش ها كه در تمام زمين شيارهايي ژرف مي سازند
:تنها يك نام را مي نويسند
. صلح . همين . صلح
بر ستون مهره هاي شعرهاي من
قطاري كه به سوي آينده پيش مي تازد
سرشار گندم و گل سرخ
صلح است اين
برادران من
همه ي جهان با همه ي رؤياهايش
عميق نفس مي كشد در صلح
دست هايتان را به ما بسپاريد ، برادران
! صلح است اين
|